عیب ناک. (آنندراج). دارای عیب. معیب. (از اقرب الموارد). عیب ناک و عیب دار. (ناظم الاطباء). آهومند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معیوب نیستی تو ولیکن ما بر تو نهیم عیب ز رعنایی. ناصرخسرو. که بی اشباع سخن در تقریر آن معیوب نماید. (کلیله و دمنه). این قطعه ای که تو برخواندی بس غث ورث و معیوب... بود. (مقامات حمیدی). ور خدا خواهد که پوشد عیب کس کم زند در عیب معیوبان نفس. مولوی. ، داغ دار و بدصورت و زشت، ننگ دار و بی آبرو و رسوا و بدنام و کیاده. (ناظم الاطباء)
عیب ناک. (آنندراج). دارای عیب. مَعیب. (از اقرب الموارد). عیب ناک و عیب دار. (ناظم الاطباء). آهومند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معیوب نیستی تو ولیکن ما بر تو نهیم عیب ز رعنایی. ناصرخسرو. که بی اشباع سخن در تقریر آن معیوب نماید. (کلیله و دمنه). این قطعه ای که تو برخواندی بس غث ورث و معیوب... بود. (مقامات حمیدی). ور خدا خواهد که پوشد عیب کس کم زند در عیب معیوبان نفس. مولوی. ، داغ دار و بدصورت و زشت، ننگ دار و بی آبرو و رسوا و بدنام و کیاده. (ناظم الاطباء)
راه فراخ و پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه روشن. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، سیف معلوب، شمشیر که قبضۀ آن از پی گردن شتر پیچیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتار بیماری علب. (ناظم الاطباء)
راه فراخ و پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه روشن. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، سیف معلوب، شمشیر که قبضۀ آن از پی گردن شتر پیچیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتار بیماری عَلَب. (ناظم الاطباء)
چشم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم زده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چشم خورده. چشم زخم رسیده. عین الکمال رسیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) ، ماء معیون، آب روان و روشن و پاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماء معین. (اقرب الموارد). رجوع به معین و ترکیبهای ماء شود
چشم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم زده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چشم خورده. چشم زخم رسیده. عین الکمال رسیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) ، ماء معیون، آب روان و روشن و پاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماء معین. (اقرب الموارد). رجوع به مَعین و ترکیبهای ماء شود
سخت گرسنه، شمشیر تاز (تاز لطیف)، نیک اندام: مرد، سر بند بسته عصابه بسته. سربند بسته، عصب آنست که لام مفاعلتن را ساکن گردانند و مفاعیلن بجای آن بنهند و مفاعیلن چون از مفاعلتن منشعب باشد آنرا معصوب خوانند
سخت گرسنه، شمشیر تاز (تاز لطیف)، نیک اندام: مرد، سر بند بسته عصابه بسته. سربند بسته، عصب آنست که لام مفاعلتن را ساکن گردانند و مفاعیلن بجای آن بنهند و مفاعیلن چون از مفاعلتن منشعب باشد آنرا معصوب خوانند