مقابل صوری، مربوط به باطن، درونی، مقابل مادی، غیر مادی، کنایه از آنکه به معنویت می پردازد، عارفمقابلِ صوری، مربوط به باطن، درونی، مقابلِ مادی، غیر مادی، کنایه از آنکه به معنویت می پردازد، عارف
معنویت در فارسی: پارسی تازی گشته مینوی بودن وخشاکی مینوییک وخشاک مونث معنوی، جمع معنویاتمعنویت در فارسی: پارسی تازی گشته مینوی بودن وخشاکی مینوییک وخشاک مونث معنوی، جمع معنویات