جدول جو
جدول جو

معنی معمورین - جستجوی لغت در جدول جو

معمورین
(مَ)
دهی از دهستان فشافویه است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 313 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمودیه
تصویر معمودیه
در مسیحیت، غسل دادن کودک در آب با مراسم مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آبادانی. (ناظم الاطباء). معمور بودن. مجازاً تندرستی. سلامت:
صحت این حس ز معموری تن
صحت آن حس ز تخریب بدن.
مولوی.
دور از خوشی و معموری دور شد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 140). و رجوع به معمور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه شهرستان نیشابور واقع است و 499 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ)
جمع واژۀ معمّر. پیران و سالخوردگان: ملک بن عامر از جملۀ معمرین است... روایت است که او را دویست سال بوده است. (تاریخ قم ص 270). و رجوع به معمر شود
لغت نامه دهخدا
جمع معزول، هیالیدگان بر کناران جمع معزول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مغموم، پخسانان فرمناکان جمع مغموم درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معصوم، نا مویگان بیگناهان بی آلایشان جمع معصوم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مذکور، گفته ها در یاد ها نامبردگان جمع مذکور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
معمودیه در فارسی: سریانی تازی گشته شستاب آبی که برابر آیین ترسایان کودک را در آن فرو می برند. چشمه معمودیه. آبی که مسیحیان کودکان خود را طی مراسمی در آن فرو برده غسل دهند معمودانی ما العماد (در فارسی گاه - مخصوصا بهنگام ضرورت - بتخفیف یاء آید: (چون صبح صادق بردمد میر مرا او میدهد جامی به دستش برنهد چون چشمه معمودیه) (منوچهری. د. چا. 93: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معیوب، آکداران آهومندان جمع معیوب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلولین
تصویر معلولین
جمع معلول، انگیختگان بیماران از کار افتادگان: در فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معاشر، همزیستان هماویزان همنشنیان جمع معاشر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معاصر، همزمانان همروز گاران زمانیان جمع معاصر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : و یکی از معاصرین متلبس بلباس ارباب یقین... برای یقین مرتبه چهارمی اختراع نموده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشهور، نامیان خنیدگان ناموران نامبر داران، جمع مشهور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مشهورین بدین نام سه تن باشند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشمول، پروستکان فرا گیران در نوشتگان جمع مشمول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسموم، مستوکان زهر خوردگان زهر ناکان جمع مسموم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسحور، جادوساران فریفتگان جمع مسحور درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محجور، وامنان کانایان جمع محجور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرورین
تصویر محرورین
جمع محرور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محشور، گرد هم آیان جمع محشور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محصور، ور تکان باز داشتگان هنجمانان جمع محصور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
گماشتگان و کارگزاران و کارپردازان، جمع مامور، بنگرید به مامور جمع مامور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : هنوز برای هیچکس روشن نبود که چه شیر پاک خورده ای رفته بمامورین خبر داده بود که در آن خانه جنس قاچاق هست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متهور، کاریکان بی باکان جمع متهور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجاور، همسایگان نشینندگان زنهار گیران جمع مجاور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : ظلم و تعدی او نسبت بمجاورین و تجار و مترددین ایرانی و سوال و جواب مقدمات بصره بچاپاری فرستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متمول، دارندگان داریان جمع متمول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصورین
تصویر متصورین
جمع متصور، گمان برندگان، انگارندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماجور، مزد یافتگان جمع ماجور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
حکم و فرمان و امر، رسالت و اطاعت حکم در تازی نیامده فرستاکی فرستش پروانکی گمارش مامور شدن، وظیفه ای که بعهده کسی محول شده
فرهنگ لغت هوشیار
پسنمازان نماز گزاران، جمع ماموم، جمع ماموم: بمحض ورود امام جماعت مامومین به احترام وی برخاستند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معمر، سالخوردگان جمع معمر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معذور، پوزیدگان پوزش روایان جمع معذور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعایت این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفورین
تصویر مغفورین
جمع مغفور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
گماردگی
فرهنگ واژه فارسی سره