جدول جو
جدول جو

معنی معمری - جستجوی لغت در جدول جو

معمری(مُ عَمْ مَ / مَ مَ)
ابومنصور محمد بن عبدالله وزیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق. رجوع به بیست مقالۀ قزوینی و تاریخ ادبیات دکتر صفا چ 1 ج 1 ص 321 و نیز رجوع به ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی شود
لغت نامه دهخدا
معمری(مُ عَمْ مَ)
معمر بودن. طول عمر. درازی زندگانی:
باد چو روز آن جهان خمسین الف سال تو
بیش ز مدت ابد ذات ترا معمری.
خاقانی.
و رجوع به معمر شود
لغت نامه دهخدا
معمری(مَ مَ)
محمد بن احمد نحوی، مکنی به ابوالعباس (متوفی 300 هجری قمری) از علمای نحو از شاگردان زجاج بوده. وی شعر نیز می گفته است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 48)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ عَمْ مَ)
جمع واژۀ معمّر. پیران و سالخوردگان: ملک بن عامر از جملۀ معمرین است... روایت است که او را دویست سال بوده است. (تاریخ قم ص 270). و رجوع به معمر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
مجمر بودن. حالت و چگونگی مجمر را داشتن:
کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان
خاک درت مثلثی دخمۀ چرخ مجمری.
خاقانی.
و رجوع به مجمر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مرمرین. منسوب به مرمر. چون مرمر. از مرمر. رجوع به مرمر شود، به رنگ مرمر. به سپیدی مرمر. سخت سپید. به رنگ سپید درخشان.
- سینه مرمری، (به فک اضافه) زن یا دختری که سینه هایی به سپیدی مرمر داشته باشد.
- لوبیای مرمری، قسمی لوبیای سفید درشت. لوبیای سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، قسمی سنگ که چون مزور پادزهر داروفروشان فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ری یَ)
فرقه ای از معتزله اتباع معمر بن عبادالسلمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اینان معتقدندحق تعالی جز اجسام چیزی نیافریده و اعراض مخلوق اجسامند یا طبعاً مانند آتش برای سوزاندن و آفتاب برای گرمی و یا اختیاراً مانند حیوان برای رنگها و عجب آنکه حدوث اجسام و فنای آن به عقیدۀ معمر از جانب اجسام است و در این صورت چگونه می گوید که آن افعال از اجسام می باشد و می گویند خداوند را به صفت قدیم نمی توان ستود چه قدیم دلالت کند بر تقدم زمانی و حق جل شأنه زمانی نیست. و خداوند به خود دانا نیست و الا اتحادعالم و معلوم لازم آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). فرقه ای از معتزله اند که گویند خدای متعالی غیر از اجسام چیزی نیافریده است و اعراض از اجسام به وجود آمده اند و حدوث اجسام و فنای آنها اعراضند. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). و رجوع به الملل و النحل شهرستانی ج 1 ص 83 و 84 و ترجمه الفرق بین الفرق بغدادی ص 154-158 و خاندان نوبختی ص 264 و معمر بن عباد سلمی شود
لغت نامه دهخدا
جمع معمر، سالخوردگان جمع معمر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند بعمر بمن بجان من قسم بجانم: و لعمری این بزرگ بود ولیکن ایزد... مدت ملوک طوایف را بپایان آورده بود
فرهنگ لغت هوشیار
ارژنی منسوب به مرمر: ساخته از مرمر: مجسمه مرمری، مانند مرمر: سینه مرمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معماری
تصویر معماری
رازیگری مهرازی ساختمان غلگیری عمل و شغل معمار، عمارت آبادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معماری
تصویر معماری
آبادگری، رازی گری، مهرازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معماری
تصویر معماری
بنيانٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از معماری
تصویر معماری
Architectural
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معماری
تصویر معماری
architectural
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معماری
تصویر معماری
建築の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از معماری
تصویر معماری
אדריכלי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از معماری
تصویر معماری
فن تعمیر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از معماری
تصویر معماری
ya majengo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از معماری
تصویر معماری
สถาปัตยกรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از معماری
تصویر معماری
건축의
دیکشنری فارسی به کره ای
مرمرین، سنگ مرمر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از معماری
تصویر معماری
建筑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از معماری
تصویر معماری
वास्तुशास्त्र से संबंधित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معماری
تصویر معماری
arsitektural
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معماری
تصویر معماری
স্থাপত্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از معماری
تصویر معماری
architettonico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معماری
تصویر معماری
architektonisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معماری
تصویر معماری
architecturaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معماری
تصویر معماری
архітектурний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معماری
تصویر معماری
архитектурный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معماری
تصویر معماری
architektoniczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معماری
تصویر معماری
arquitetônico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معماری
تصویر معماری
arquitectónico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی