جدول جو
جدول جو

معنی معلوله - جستجوی لغت در جدول جو

معلوله
(مَ لَ)
تأنیث معلول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
معلوله
معلوله در فارسی مونث معلول انگیخته مونث معلول، جمع معلولات. معلولین، جمع معلول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معلول
تصویر معلول
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
معلول بودن. حالت و چگونگی معلول. بیماری. نزاری:
به معلولی تن اندرده که یاقوت ازفروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
خاقانی.
و رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث معلوم. ج، معلومات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معلوم و معلومات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ارض مطلوله، زمین باران ریز رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث معمول. ج، معمولات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معمول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
فربه. (ناظم الاطباء). شاه معلوفه، گوسپند فربه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ رِ صَ)
ناحیه ای است از نواحی دمشق و قریه ها دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
از اوزان مصدر عربی است، مانند: بیتوته، صیروره، قیمومه، قیلوله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مؤنث مسلول. رجوع به مسلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لو لَ)
تأنیث مدلول. رجوع به مدلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ)
عدول کرده شده. بازگردیده. (ناظم الاطباء). معدوله، در نزد شعرا حرف عطل، و عطل آن است که در وزن درنیاید چنانکه واو خور و خورد و هاء چه و که و سه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حروفی که آن را حروف مسروقه نیز گویند، مانند واو خواجه و خوار و غیره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- واو معدوله، واوی است که در کتابت آرند و نخوانند، چون واو خواندن و خواب و خوان و خود و خور و خوش. پیش از واو معدوله حرف ’خ’ و بعد از واو معدوله همیشه یکی از نه حرف، الف، دال، راء، زاء، سین، شین، نون، هاء، یاء آید. و از آن این واو را معدوله خوانند که گوینده از آن عدول کند و حرف پس از آن را به زبان آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). واوی است که در این زمان عموماً نوشته می شود ولی خوانده نمی شود مانند: خود، خواب، خواهش، خواهر. ولی در زمان قدیم آن را تلفظمی کردند و حرفی مخصوص داشته و با کیفیت خاصی گفته می شده است و چون در هنگام تلفظ از ضمه به فتحه عدول می کردند آن را واو معدوله نامیده اند و هنوز هم در بعضی از ولایات ایران تلفظ آن باقی است. (دستور زبان فارسی تألیف قریب و بهار و... ص 12).
، (اصطلاح منطق) قضیۀ حملیه ای که موضوع یا محمول یا هر دو عدمی باشد و آن را مغیره و غیرمحصله نیز نامند و مراد از عدمی آن است که سلب جزئی از مفهوم آن باشد، اگر موضوع آن عدمی باشد آن را معدوله الموضوع نامند مانند: اللاحی جماد و اگر محمول آن عدمی باشد معدوله المحمول گویند مانند الجماد لاعالم و اگر هردو طرف عدمی باشد آن را معدوله الطرفین نامند ماننداللاحی لاعالم. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1017). قضییۀ معدوله آن است که ادات سلب آن سوای لیس باشد یعنی مثلاً لا و ما و غیر و لم و لن باشد و اگر ادات سلب لیس باشد آن قضیۀ سالبه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- قضیۀ معدوله، عبارت از قضیۀ حملیه ای است که جزوی از او لفظ معدول باشد و آنچه از او هیچ لفظ معدوله نبود محصله یا بسیطه خوانند و عدول به این است که حرف سلب از معنای سلبی خود عدول کرده باشد مثال ’نامتناهی معقول است’ و ’حوادث نامتناهی است’ و ’نامتناهی نامتوهم است’ و اگر حرف سلب معدول جزء موضوع بود معدوله الموضوع خوانند و اگر جزء محمول بود معدوله المحمول گویند و اگر جزء هر دو باشد معدوله الطرفین گویند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفر سجادی). معدولیه. (اساس الاقتباس ص 100). و رجوع به معدولیه شود.
- معدولهالطرفین، قضیۀ حملیه ای است که حرف سلب در آن از معنی خود عدول کرده باشد هم در موضوع و هم در محمول. (فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفر سجادی).
- معدولهالمحمول، قضیه ای که حرف سلب در آن جزء محمول باشد. (فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفر سجادی).
- معدولهالموضوع، عبارت از قضیه ای است که حرف سلب در آن جزء موضوع شده باشد. (فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
معدوله. رجوع به معدوله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث مغلول. بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالت الیهود یداﷲ مغلوله غلت أیدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء. (قرآن 64/5). و لاتجعل یدک مغلوله الی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 29/17)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
میل. میلان. رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معلول
تصویر معلول
بیمار و علیل و ناخوش و آزرده، رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدوله
تصویر معدوله
بازگردیده و عدول کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقوله
تصویر معقوله
معقوله در فارسی مونث معقول: خردیک مونث معقول، جمع معقولات
فرهنگ لغت هوشیار
معلومه در فارسی مونث معلوم بنگرید به معلوم مونث معلوم، جمع معلومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوله
تصویر مسلوله
مونث مسلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلوله
تصویر مدلوله
مونث مدلول جمع مدلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلوله
تصویر محلوله
محلوله در فارسی مونث محلول آبیده مونث محلول جمع محلولات
فرهنگ لغت هوشیار
معموله در فارسی مونث معمول در آغاز واژه (معمول به) به کارمی رفته (قزوینی یاد داشت ها) بنگرید به معمول مونث معمول، جمع معمولات. توضیح: شاید اصل این کلمه در مورد کتب فقهیه فتوائیه اولا استعمال میشد و ابتدا} معمول به {میگفته اند یعنی کتب فتاوی که مابین عموم معمول به است و سپس بحذف جار و مجرور این تعبیر را بر مطلق کتب متداوله استعمال کرده اند (قزوینی. یادداشتها 306- 305: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلول
تصویر معلول
((مَ))
بیمار، علیل، هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلول
تصویر معلول
Disabled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معلول
تصویر معلول
handicapé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معلول
تصویر معلول
gehandicapt
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معلول
تصویر معلول
discapacitado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معلول
تصویر معلول
deficiente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معلول
تصویر معلول
інвалід
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معلول
تصویر معلول
инвалид
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معلول
تصویر معلول
niepełnosprawny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معلول
تصویر معلول
behindert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معلول
تصویر معلول
disabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی