جدول جو
جدول جو

معنی معلول - جستجوی لغت در جدول جو

معلول
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
تصویری از معلول
تصویر معلول
فرهنگ فارسی عمید
معلول
بیمار و علیل و ناخوش و آزرده، رنجور
تصویری از معلول
تصویر معلول
فرهنگ لغت هوشیار
معلول
((مَ))
بیمار، علیل، هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند
تصویری از معلول
تصویر معلول
فرهنگ فارسی معین
معلول
بیمار، دردمند، علیل
متضاد: تندرست، سالم، اثر، پیامدعلت
متضاد: علت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معلول
عاجزٌ
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به عربی
معلول
Disabled
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به انگلیسی
معلول
handicapé
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به فرانسوی
معلول
інвалід
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به اوکراینی
معلول
অক্ষম
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به بنگالی
معلول
deficiente
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به پرتغالی
معلول
behindert
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به آلمانی
معلول
niepełnosprawny
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به لهستانی
معلول
ทุพพลภาพ
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به تایلندی
معلول
معذور
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به اردو
معلول
gehandicapt
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به هلندی
معلول
vikwazo
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به سواحیلی
معلول
障害のある
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به ژاپنی
معلول
残疾的
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به چینی
معلول
инвалид
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به روسی
معلول
장애가 있는
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به کره ای
معلول
engelli
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
معلول
cacat
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
معلول
विकलांग
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به هندی
معلول
disabile
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
معلول
discapacitado
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
معلول
נִכְשָׁל
تصویری از معلول
تصویر معلول
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ عَمْ مَ رِ صَ)
ناحیه ای است از نواحی دمشق و قریه ها دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث معلول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معلول بودن. حالت و چگونگی معلول. بیماری. نزاری:
به معلولی تن اندرده که یاقوت ازفروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
خاقانی.
و رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زعلول
تصویر زعلول
سبک شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
معلوله در فارسی مونث معلول انگیخته مونث معلول، جمع معلولات. معلولین، جمع معلول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلول
تصویر ثعلول
خشمناک، دندان افزوده دندانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقول
تصویر معقول
بخردانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معلوم
تصویر معلوم
دانسته، آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محلول
تصویر محلول
گمیزه، آبگونه
فرهنگ واژه فارسی سره