جدول جو
جدول جو

معنی معطف - جستجوی لغت در جدول جو

معطف
(مَ طِ)
گردن. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، معطف الرجل،کنار مرد از سر و تارک. ج، معاطف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معطف
(مِ طَ)
چادر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ردا. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) ، شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر. ج، معاطف. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، فرس سهل المعطف، اسب رام و خوش راه که به هر طرف خواهند عنان آن را برگردانند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
معطف
بالا پوش بارانی چوخا، شمشیر، چادر گردن گردن، جامه ای فراخ که بالای جامه های دیگر پوشند برای منع سرما و باران، جمع معاطف. شمشیر، جمع معاطف
فرهنگ لغت هوشیار
معطف
((مِ طَ))
شمشیر
تصویری از معطف
تصویر معطف
فرهنگ فارسی معین
معطف
((مَ طِ))
گردن، جامه ای فراخ که بالای جامه های دیگر پوشند
تصویری از معطف
تصویر معطف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معطی
تصویر معطی
(پسرانه)
بخشنده، عطاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
به طرفی خم شدن، بازگشتن، ردا به خود پیچیدن، رقت آوردن و مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
رقیق کننده، نازک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
مورد نظر و توجه واقع شده
در دستور زبان کلمه ای که به کلمۀ ماقبل خود عطف شود
پیچانده شده، خمیده، مایل گشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطر
تصویر معطر
ادویه دان، ظرفی که ادویۀ مطبخ در آن جای دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناساننده، آشنا کننده، تعریف کننده، در علم منطق قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاطف
تصویر معاطف
لایه ها، آنچه لای چیزی بگذارند، پارچه ای که لای رویه و آستر لباس بدوزند، در علم زمین شناسی طبقۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلف
تصویر معلف
جای علف خوردن چهارپایان، آخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاف
تصویر معاف
عفو کرده شده، بخشوده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَطْ طَ فَ)
قسی معطفه، کمان کج کرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). کمانهای خمیدۀ کج کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لقاح معطفه، شترمادگان بر بچه مهربان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
پیچانیده شده، دو تا شده، کلمه ای که به کلمه ما قبل خود عطف شود
فرهنگ لغت هوشیار
شنوشه زای (شنوشه عطسه) عطسه آورنده، دارویی را نامند که بقوت و حرارت و نفوذ خود تحریک مواد دفاعی نماید بجانب خیشوم و بعطسه دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطر
تصویر معطر
عطر آمیز، خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
ساز سازی که هنگام نواختن تارهای آن آزادء باشد مانند: عود طنبور گیتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرف
تصویر معرف
تعریف کننده و شناساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تشنگی زای آنچه که تشنگی آرد. توضیح داروی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح باب شود مانند معده و جگر و یا بهوای بارد مثل ریه. تشنگی آور تولید عطش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن، چیدنگاه، سبد میوه چنگک میوه چین ابزار میوه چینی محل چیدن میوه، جمع مقاطف
فرهنگ لغت هوشیار
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطن
تصویر معطن
آغل: نزدیک آب خوابگاه شتر، آغل گوسفند نزدیک آب، جمع معاطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطی
تصویر معطی
عطا کننده، دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
دست آموز: پرندگان جانوران، نشان کرده نشان یافته علف دان ستور از چوب و جز آن آخور: نه چون گله در رمه گوسفندانیم که مجمع و مضجع بیکجای دارند و گروه گروه در یک مرعی و معلف با هم چرند، علف
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معطف، شمشیرها بارانی ها چوخا ها لابه لا ها، جمع معطف، گردن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاف
تصویر معاف
بخشیده شده و معذور و آمرزیده شده، عفو شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
رقیق کننده، نازک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاف
تصویر معاف
بخشوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معطر
تصویر معطر
خوشبو، بویا
فرهنگ واژه فارسی سره