خوشبوی مالیده و بسیار عطر و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب). کسی که بوی خوش بسیار مالیده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه عادت وی عطر بر خود مالیدن باشد و در این کار زیاده روی کند و برای مذکر و مؤنث یکسان استعمال شود گویند رجل معطار و امراءه معطار. (از اقرب الموارد) ، ناقه معطار، شتر مادۀ درشت و خوب صورت و ناقۀ برگزیده. (منتهی الارب). مادۀ شتربرگزیده و ماده شتر خوب صورت. (از اقرب الموارد)
خوشبوی مالیده و بسیار عطر و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب). کسی که بوی خوش بسیار مالیده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه عادت وی عطر بر خود مالیدن باشد و در این کار زیاده روی کند و برای مذکر و مؤنث یکسان استعمال شود گویند رجل معطار و امراءه معطار. (از اقرب الموارد) ، ناقه معطار، شتر مادۀ درشت و خوب صورت و ناقۀ برگزیده. (منتهی الارب). مادۀ شتربرگزیده و ماده شتر خوب صورت. (از اقرب الموارد)
روده. معی . معی ̍. ج، امعیه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معی . معی ̍. (منتهی الارب). و رجوع به معی شود. - معاء اعور، رودۀ کور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء دقاق، رودۀ باریک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء صائم، رودۀ تهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء غلاظ، رودۀ فراخ. رودۀ بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء مستقیم، آخرین روده که چستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود
روده. مَعْی ْ. مِعی ̍. ج، امعیه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مَعْی ْ. مِعی ̍. (منتهی الارب). و رجوع به معی شود. - معاء اعور، رودۀ کور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء دقاق، رودۀ باریک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء صائم، رودۀ تهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء غلاظ، رودۀ فراخ. رودۀ بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء مستقیم، آخرین روده که چستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود
عطا نمودن. (از منتهی الارب). چیزی را به کسی دادن. (از اقرب الموارد) ، ورزیدن جهت اهل و دادن آنچه خواستۀ آنها باشد و همدیگر گرفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). عاطی الصبی أهله، آن جوان برای خانوادۀ خود کار کرد و آنچه خواسته بودند برای آنها بیاورد. (از اقرب الموارد). معاطاه. رجوع به معاطاه شود
عطا نمودن. (از منتهی الارب). چیزی را به کسی دادن. (از اقرب الموارد) ، ورزیدن جهت اهل و دادن آنچه خواستۀ آنها باشد و همدیگر گرفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). عاطی الصبی أهله، آن جوان برای خانوادۀ خود کار کرد و آنچه خواسته بودند برای آنها بیاورد. (از اقرب الموارد). معاطاه. رجوع به معاطاه شود
عطا. دهش. (منتهی الارب). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود، آنچه بخشیده شود. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). ج، أعطیه و جج، أعطیات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اصل آن واوی است یعنی ’عطاو’ و عرب واو و یاء پس از الف را به همزه تبدیل کنند، و هر گاه با تاء وحدت بیاید برخی آن را به صورت عطاءه خوانند و برخی بنا بر اصل، عطاوه گویند و تثنیۀ آن را نیز عطأان و عطاوان خوانده اند و مصغر آن عطی ّ شود به حذف لام الفعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود: وهؤلاء من عطاء ربک و ماکان عطاء ربک محظورا. (قرآن 20/17) ، و اینها از بخشش پروردگار تو است و بخشش پروردگارت بازداشته نیست. و أما الذین سعدوا ففی الجنهخالدین فیها... عطاء غیر مجذوذ. (قرآن 108/11) ، و کسانی که نیک بخت شدند پس در بهشت هستند جاودانه... بخششی است غیر منقطع، جزاء من ربک عطاء حسابا. (قرآن 36/78) ، پاداشی است از پروردگارت و بخششی است کافی. هذا عطاؤنا فامنن أو أمسک بغیر حساب. (قرآن 38/38) ، این است بخشش ما پس عطا کن یا بدون شمار منع کن. - ام العطاء، دادنی. (دهار). ، در اصطلاح فقهی، با معنی رزق نزدیکی دارد جز آنکه فقها بین این دو کلمه فرقی نهاده می گویند آنچه از بیت المال برای لشکریان بیرون آید در هر ماه مثلاً، آن رزق باشد و آنچه به نام لشکریان یک نوبت یا دو نوبت در سال صادر شود آن را عطاء نامند. و برخی گویند عطاء چیزی است که در هر سال یا در هرماه صادر شود، و رزق مزد روزانه است. و نیز گویند عطاء فریضۀ جنگجویان باشد و رزق مقرری فقراء مسلمانان است در صورتی که در زمرۀ جنگجویان داخل نباشند. ونیز گفته اند رزق بخشش جاری دنیوی یا دینی است و یا نصیب و بهره ای است که برای کسی تعیین شده باشد و مخصوص است بدانچه اندرون بدن انسان از آن استفاده می کندو بدان تغذیه می شود و گویند عطاء فریضه ای است که برای مردم از بیت المال می رسد نه به عنوان آنکه نیازمندی مردم از آن تأمین گردد، اما رزق آن چیزی است که برای مردم به عنوان تأمین احتیاجات و معیشت آنان تعیین شود به قدری که بدان احتیاج دارند، و کفایه عبارت است از شهریه یا مزد روزانه به میزانی که هر فردی را بسنده و کافی باشد. و عطیه را با عطاء مرادف دانسته اند و گفته اند عطیه فریضه ای است که برای جنگجویان تعیین می شود و رزق برای فقراء مسلمانان است. پس اگر رزق و عطیه با هم برای کسی معین گردید، دیه را از عطیه خواهند گرفت نه از رزق. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح عرفان، آنچه از ناحیۀ حق برعبد فائض شود. و آن یا ارزاق عباد است یا امور دیگرمادی و معنوی و قریب المعنی با رزق. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء)
عطا. دهش. (منتهی الارب). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود، آنچه بخشیده شود. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). ج، أعطیه و جج، أعطیات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اصل آن واوی است یعنی ’عطاو’ و عرب واو و یاء پس از الف را به همزه تبدیل کنند، و هر گاه با تاء وحدت بیاید برخی آن را به صورت عطاءه خوانند و برخی بنا بر اصل، عطاوه گویند و تثنیۀ آن را نیز عطأان و عطاوان خوانده اند و مصغر آن عُطَی ّ شود به حذف لام الفعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود: وهؤلاء من عطاء ربک و ماکان عطاء ربک محظورا. (قرآن 20/17) ، و اینها از بخشش پروردگار تو است و بخشش پروردگارت بازداشته نیست. و أما الذین سعدوا ففی الجنهخالدین فیها... عطاء غیر مجذوذ. (قرآن 108/11) ، و کسانی که نیک بخت شدند پس در بهشت هستند جاودانه... بخششی است غیر منقطع، جزاء من ربک عطاء حسابا. (قرآن 36/78) ، پاداشی است از پروردگارت و بخششی است کافی. هذا عطاؤنا فامنن أو أمسک بغیر حساب. (قرآن 38/38) ، این است بخشش ما پس عطا کن یا بدون شمار منع کن. - ام العطاء، دادنی. (دهار). ، در اصطلاح فقهی، با معنی رزق نزدیکی دارد جز آنکه فقها بین این دو کلمه فرقی نهاده می گویند آنچه از بیت المال برای لشکریان بیرون آید در هر ماه مثلاً، آن رزق باشد و آنچه به نام لشکریان یک نوبت یا دو نوبت در سال صادر شود آن را عطاء نامند. و برخی گویند عطاء چیزی است که در هر سال یا در هرماه صادر شود، و رزق مزد روزانه است. و نیز گویند عطاء فریضۀ جنگجویان باشد و رزق مقرری فقراء مسلمانان است در صورتی که در زمرۀ جنگجویان داخل نباشند. ونیز گفته اند رزق بخشش جاری دنیوی یا دینی است و یا نصیب و بهره ای است که برای کسی تعیین شده باشد و مخصوص است بدانچه اندرون بدن انسان از آن استفاده می کندو بدان تغذیه می شود و گویند عطاء فریضه ای است که برای مردم از بیت المال می رسد نه به عنوان آنکه نیازمندی مردم از آن تأمین گردد، اما رزق آن چیزی است که برای مردم به عنوان تأمین احتیاجات و معیشت آنان تعیین شود به قدری که بدان احتیاج دارند، و کفایه عبارت است از شهریه یا مزد روزانه به میزانی که هر فردی را بسنده و کافی باشد. و عطیه را با عطاء مرادف دانسته اند و گفته اند عطیه فریضه ای است که برای جنگجویان تعیین می شود و رزق برای فقراء مسلمانان است. پس اگر رزق و عطیه با هم برای کسی معین گردید، دیه را از عطیه خواهند گرفت نه از رزق. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح عرفان، آنچه از ناحیۀ حق برعبد فائض شود. و آن یا ارزاق عباد است یا امور دیگرمادی و معنوی و قریب المعنی با رزق. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء)
پایمال شده و پاسپرده. (ناظم الاطباء). زیر پا سپرده شده. (آنندراج). نرم و برابر ساخته. (ناظم الاطباء). - موطاءالاکناف، مرد نرم خوی. - ، جوانمرد وبسیارمهمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که در ناحیۀ خود یاران و همسایگان را جای دهد و اذیت به آنها نرساند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خیارکم احاسنکم اخلاقاً الموطؤون اکنافاً الذین یألفون و یؤلفون. (حدیث نبوی از کلیله و دمنه چ مینوی ص 182). - موطاءالعقب، پادشاه با فر و شوکت که خلایق پیرو وی باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
پایمال شده و پاسپرده. (ناظم الاطباء). زیر پا سپرده شده. (آنندراج). نرم و برابر ساخته. (ناظم الاطباء). - موطاءالاکناف، مرد نرم خوی. - ، جوانمرد وبسیارمهمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که در ناحیۀ خود یاران و همسایگان را جای دهد و اذیت به آنها نرساند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خیارکم احاسنکم اخلاقاً الموطؤون اکنافاً الذین یألفون و یؤلفون. (حدیث نبوی از کلیله و دمنه چ مینوی ص 182). - موطاءالعقب، پادشاه با فر و شوکت که خلایق پیرو وی باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آن جراحت که بدان پوست تنک رسد که زبر استخوان سر بود. (مهذب الاسماء). سرشکستگی که تا پوست تنک رسد. ملطاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اگر جراحت (شکستگی سر) بدان پوست رسد که بر استخوان پوشیده است آن را السمحاق گویند و الملطاء نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پوست تنک میان گوشت و استخوان سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، شکستگی که تا دماغ رسد. (ناظم الاطباء)
آن جراحت که بدان پوست تنک رسد که زبر استخوان سر بود. (مهذب الاسماء). سرشکستگی که تا پوست تنک رسد. مِلطاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اگر جراحت (شکستگی سر) بدان پوست رسد که بر استخوان پوشیده است آن را السمحاق گویند و الملطاء نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پوست تنک میان گوشت و استخوان سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، شکستگی که تا دماغ رسد. (ناظم الاطباء)
صاحب شتران تشنه و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب). خداوند شتران تشنه و گویند رجل معطاش و امراءه معطاش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیارعطش. (از اقرب الموارد)
صاحب شتران تشنه و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب). خداوند شتران تشنه و گویند رجل معطاش و امراءه معطاش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیارعطش. (از اقرب الموارد)
زنی بی پیرایه. (مهذب الاسماء). زنی بی پیرایه و زن که بی زیوری عادت وی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنی که بی زیوری عادت وی باشد. (از اقرب الموارد)
زنی بی پیرایه. (مهذب الاسماء). زنی بی پیرایه و زن که بی زیوری عادت وی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنی که بی زیوری عادت وی باشد. (از اقرب الموارد)
زنی که جهجهان می رود، آنکه احساس شکستگی می کند در طرف بدن از بسیاری اسب تاختن و جز آن، آنکه درد پای دارد از بسیاری راه رفتن، آنکه پی پای وی پیچیده باشد. (ناظم الاطباء)
زنی که جهجهان می رود، آنکه احساس شکستگی می کند در طرف بدن از بسیاری اسب تاختن و جز آن، آنکه درد پای دارد از بسیاری راه رفتن، آنکه پی پای وی پیچیده باشد. (ناظم الاطباء)
تأنیث أمرط. رجوع به امرط شود، شجرهمرطاء، درختی که برگ بر آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، امراءه مرطاء، زنی که از زانو به بعدموی نداشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد). ج، مرط
تأنیث أمرط. رجوع به امرط شود، شجرهمرطاء، درختی که برگ بر آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، امراءه مرطاء، زنی که از زانو به بعدموی نداشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد). ج، مُرط