جدول جو
جدول جو

معنی معصومه - جستجوی لغت در جدول جو

معصومه
(دخترانه)
مؤنث معصوم، بی گناه و پاک
تصویری از معصومه
تصویر معصومه
فرهنگ نامهای ایرانی
معصومه
زن معصوم، بازداشته شده از گناه، آنکه در عمر خود گناه نکرده باشد
تصویری از معصومه
تصویر معصومه
فرهنگ فارسی عمید
معصومه
(مَ مَ)
حضرت معصومه، لقب فاطمه دختر حضرت موسی بن جعفر (ع) است و مزار او در قم زیارتگاه شیعیان است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فاطمه دختر موسی بن جعفر شود
لغت نامه دهخدا
معصومه
(مَ مَ)
مؤنث معصوم. ج، معصومات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معصومه
معصومه در فارسی مونث معصوم: نامویه، نامی تازی برای زنان مونث معصوم، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
معصومه
پاک، بی گناه، باعصمت، عصمت پرست، پاک دامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معصوم
تصویر معصوم
(دخترانه و پسرانه)
بی گناه و پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
بازداشته شده از گناه، کسی که در عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصوفه
تصویر متصوفه
متصوفان، گروه صوفیان، اهل تصوف
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بیگناهی و عصمت. (ناظم الاطباء). معصوم بودن:
حجت معصومی مریم بس است
عیسی یک روزه گه امتحان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نگاه داشته شده. (غیاث) (آنندراج) :
از بد روزگار معصوم است
به بر شهریار محترم است.
مسعودسعد.
عرصۀ مملکت از غیر حدثان و فتن آخر زمان معصوم و محروس به محمد و عترته. (المعجم چ دانشگاه ص 22).
- معصوم المال، آنکه مال او را نتوان برد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معصوم شدن، در امان بودن. امان یافتن:
معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من
کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 176).
، بازمانده شده ازگناه. (غیاث) (آنندراج). بی گناه و نگاه داشته شده از گناه. (ناظم الاطباء). بری از گناه. بی گناه. پاک. ج، معصومین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آدمی معصوم نتواند بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). هیچکس از معصیت معصوم نیست. (کیمیای سعادت).
آن کس کو نیست خویشتن بین
معصوم خدای بین شمارش.
خاقانی.
گفتی... حورحسنا در صحبت رستم می آید رخش رخشان در جنیبت... یا زکریای متبتل است که با مریم معصوم می خرامد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 92).
ظاهرش گم گشت در دریا ولیک
ذات او معصوم و پابرجاست نیک.
مولوی.
از آن شاهد که در اندیشۀ ماست
ندانم زاهدی در شهر معصوم.
سعدی.
نشاید روی ازتربیت ناصحان بگردانیدن... و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن. (گلستان). هرگز دیده ای دست دغایی بر کتف بسته یا... پردۀ معصومی دریده... الا بعلت درویشی. (گلستان).
- چهارده معصوم، نبی اکرم و فاطمه و دوازده امام شیعۀ اثنا عشریه علیهم السلام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به چهارده معصوم شود.
- طفل معصوم، بچه و کودک زیرا هنوز گناهی از وی سر نزده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
رحم معقومه، رحم بسته که قبول نکند آبستنی. (منتهی الارب). زهدان بسته و نازا که قبول آبستنی نکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عقیمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عقیمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
زن محکم خلق. (مهذب الاسماء). جاریه معصوبه، دختر نیکوخلقت. (منتهی الارب). مؤنث معصوب. جاریه معصوبهالخلق، دخترک لطیف استخوان نیک خلقت استوارگوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابوعبدالله محمد بن احمد از شاگردان معروف ابن سیناست. ابوعلی رساله العشق خود را به اسم این شاگرد و به خواهش او نوشت. وفات او را بعضی در ری دانسته و گفته اند به حکم سلطان محمود کشته شد و این واقعه در صورت صحت می بایست مقارن فتح ری به دست محمود و قتل عام حکما و ائمۀ معتزله در آن شهر رخ داده باشد یعنی سال 420 هجری قمریو در این صورت او مدتی پیش از فوت ابوعلی (428 هجری قمری) درگذشته است. از تألیفات مهم او یکی ’کتاب المفارقات و اعداد العقول و الافلاک و ترتیب المبدعات’ یا ’رساله فی اثبات المفارقات’ است که در قرن پنجم و ششم شهرت و اهمیت بسیار داشت. و نیز رد اعتراضات ابوریجان را بر جوابهای ابوعلی به وی نسبت داده اند. (تاریخ ادبیات صفا چ 2 ج 1 ص 321). و رجوع به تتمۀ صوان الحکمه ص 95 و نامۀ دانشوران ج 2 ص 570 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا صص 291-292 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ایلهای کرمان و بلوچستان و مرکب از 30 خانوار است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
زن شوقمند شرم کلان. (منتهی الارب). زن آزمند نرۀ بزرگ و کلان. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث معلوم. ج، معلومات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معلوم و معلومات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
چیزی به سال فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). سالیانه کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معاملۀ سالیانه و در حدیث است، و نهی عن المعاومه. (از اقرب الموارد). معاملۀ سالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن خرمابن که سالی بار آرد وسالی نیارد. (تاج المصادر بیهقی). سال بر شدن خرمابن و جز آن. (منتهی الارب). یک سال بار دادن خرمابن و یک سال ندادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به یک سال مزدور گرفتن کسی را مانند مشاهره که به یک ماه اجیر کردن است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مختومه
تصویر مختومه
مختومه در فارسی مونث مختوم بنگرید به مختوم مونث مختوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکومه
تصویر محکومه
مونث محکوم
فرهنگ لغت هوشیار
محصوله در فارسی مونث محصول: میوک آیش فرآورده مونث محصول جمع محصولات
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتومه
تصویر محتومه
مونث محتوم جمع محتومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزومه
تصویر مجزومه
مونث مجزوم جمع مجزومات
فرهنگ لغت هوشیار
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
فرهنگ لغت هوشیار
متصوفه در فارسی مونث متصوف: سوفی درویش گروه متصوفان. توضیح 1 طالبان حق دو طایفه اند: متصوفه و ملامیه. متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و ببعضی از احوال و اوصاف صوفیان متصف گشته اند و متطلع نهایات احوال ایشان شده اند ولیکن هنوز به اذیال بقایای صفات نفوس متشبث مانده باشند و بدان سبب از اصول غایات و نهایات اهل قرب و صوفیه متخلف گشته اند: و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. توضیح 2 لفظ متوصفه بجای جمع متصوف است مانند صوفیه بجای جمع صوفی و جمع صحیح هر دو بواو و نون است و گاهی صوفیون در کتب نوشته میشود اما شایع نیست و نادرتر از آن متصوفون است و شایع همان صوفیه و متصوفه است و هر دو صفت موصوف محذوفند که جماعت و فرقه و سلسله باشند
فرهنگ لغت هوشیار
محصوره در فارسی مونث محصور: بن بست دیوار بست مونث محصور جمع محصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلومه
تصویر اعلومه
نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
کسی که در مدت عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصومی
تصویر معصومی
در تازی نیامده بیگناهی بی آلایشی معصوم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
معلومه در فارسی مونث معلوم بنگرید به معلوم مونث معلوم، جمع معلومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
((مَ))
بی گناه، نگاه داشته شده از گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زنده یاد، شادروان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
بیگناه
فرهنگ واژه فارسی سره
بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر
متضاد: اثیم، گناهکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد