تأنیث معدود. شمرده. شمارکرده. ج، معدودات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدوده. (قرآن 80/2). و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین. (قرآن 20/12). و رجوع به معدود و معدودات شود
تأنیث معدود. شمرده. شمارکرده. ج، معدودات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدوده. (قرآن 80/2). و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین. (قرآن 20/12). و رجوع به معدود و معدودات شود
آبی است که ترسایان فرزند خویش بدان بشویند و نیز کسی را که به دین ترسایی درآید بدان غسل دهند با شرطهایی چند پس ترسا شود. (از التفهیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و دو مادۀ بعد شود
آبی است که ترسایان فرزند خویش بدان بشویند و نیز کسی را که به دین ترسایی درآید بدان غسل دهند با شرطهایی چند پس ترسا شود. (از التفهیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و دو مادۀ بعد شود
شمارکرده شده. (غیاث) (آنندراج). شمرده شده و به حساب آمده و حساب شده. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معدود شدن، شمرده شدن: به جهد قطرۀ باران کجا شود معلوم به چاره برگ درختان کجا شود معدود. امیرمعزی. - معدود گردیدن، شمرده شدن. به حساب آمدن: هر که همت او برای طعمه است در زمرۀ بهایم معدود گردد. (کلیله و دمنه). - غیرمعدود، نامعدود. به حساب نیامده. ناشمرده شده. (ناظم الاطباء). - نامعدود، ناشمرده. غیرمعدود: من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرند خلق آفاق بماند طرفی نامعدود. سعدی. و رجوع به ترکیب قبل شود. ، چیز اندک. (غیاث) (آنندراج). اندک و قلیل. (ناظم الاطباء). کم. اندک. انگشت شمار. قلیل از عدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حضرت علیا... محفوف است به دعائی که یادگار نفس معدود و غمگسار نفس مردود خادم است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 203). سباشی تکین با چند کس معدود جان بیرون برد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 296). و در شهر و روستاق صد کس نمانده بود و چندان مأکول که آن چند معدود معلول را وافی باشد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 132). به گرد لقمۀ معدود، خلق گردانند به گرد خالق و بر نقد بی عدد گردم. مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 4 ص 66). نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت نیست دینار و درم یا هوس معدودی. مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 6 ص 152). دم معدود اندکی مانده ست نفسی بی شمار بایستی. مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 7 ص 37). دوست به دنیا و آخرت نتوان داد صحبت یوسف به از دراهم معدود. سعدی. ای که در شدت فقری و پریشانی حال صبر کن کاین دو سه روزی به سرآید معدود. سعدی. به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ که همچو روز بقا هفته ای بود معدود. حافظ. - عده معدودی، شمارۀ کمی. (ناظم الاطباء). - معدودی چند، اندکی و شمارۀ محدودی. (ناظم الاطباء). ، (اصطلاح فقهی) هر مالی که موقع معامله، متعارف این باشد که به حسب عدد فروخته شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، مهم. عمده. ج، معدودین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه قابل توجه است و به حساب می آید. که بتوان به حساب آورد. که در حساب آید: اهل الهند و الصین مجمعون علی ان ملوک الدنیا المعدودین اربعه فأول من یعدون فی الاربعه ملک العرب... ثم یعد ملک الصین...ثم ملک الروم ثم بلهرا. (اخبار الصین و الهند ص 11، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
شمارکرده شده. (غیاث) (آنندراج). شمرده شده و به حساب آمده و حساب شده. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معدود شدن، شمرده شدن: به جهد قطرۀ باران کجا شود معلوم به چاره برگ درختان کجا شود معدود. امیرمعزی. - معدود گردیدن، شمرده شدن. به حساب آمدن: هر که همت او برای طعمه است در زمرۀ بهایم معدود گردد. (کلیله و دمنه). - غیرمعدود، نامعدود. به حساب نیامده. ناشمرده شده. (ناظم الاطباء). - نامعدود، ناشمرده. غیرمعدود: من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرند خلق آفاق بماند طرفی نامعدود. سعدی. و رجوع به ترکیب قبل شود. ، چیز اندک. (غیاث) (آنندراج). اندک و قلیل. (ناظم الاطباء). کم. اندک. انگشت شمار. قلیل از عدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حضرت علیا... محفوف است به دعائی که یادگار نفس معدود و غمگسار نفس مردود خادم است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 203). سباشی تکین با چند کس معدود جان بیرون برد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 296). و در شهر و روستاق صد کس نمانده بود و چندان مأکول که آن چند معدود معلول را وافی باشد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 132). به گرد لقمۀ معدود، خلق گردانند به گرد خالق و بر نقد بی عدد گردم. مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 4 ص 66). نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت نیست دینار و درم یا هوس معدودی. مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 6 ص 152). دم معدود اندکی مانده ست نفسی بی شمار بایستی. مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 7 ص 37). دوست به دنیا و آخرت نتوان داد صحبت یوسف به از دراهم معدود. سعدی. ای که در شدت فقری و پریشانی حال صبر کن کاین دو سه روزی به سرآید معدود. سعدی. به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ که همچو روز بقا هفته ای بود معدود. حافظ. - عده معدودی، شمارۀ کمی. (ناظم الاطباء). - معدودی چند، اندکی و شمارۀ محدودی. (ناظم الاطباء). ، (اصطلاح فقهی) هر مالی که موقع معامله، متعارف این باشد که به حسب عدد فروخته شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، مهم. عمده. ج، معدودین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه قابل توجه است و به حساب می آید. که بتوان به حساب آورد. که در حساب آید: اهل الهند و الصین مجمعون علی ان ملوک الدنیا المعدودین اربعه فأول من یعدون فی الاربعه ملک العرب... ثم یعد ملک الصین...ثم ملک الروم ثم بلهرا. (اخبار الصین و الهند ص 11، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
معمودیه در فارسی: سریانی تازی گشته شستاب آبی که برابر آیین ترسایان کودک را در آن فرو می برند. چشمه معمودیه. آبی که مسیحیان کودکان خود را طی مراسمی در آن فرو برده غسل دهند معمودانی ما العماد (در فارسی گاه - مخصوصا بهنگام ضرورت - بتخفیف یاء آید: (چون صبح صادق بردمد میر مرا او میدهد جامی به دستش برنهد چون چشمه معمودیه) (منوچهری. د. چا. 93: 2)
معمودیه در فارسی: سریانی تازی گشته شستاب آبی که برابر آیین ترسایان کودک را در آن فرو می برند. چشمه معمودیه. آبی که مسیحیان کودکان خود را طی مراسمی در آن فرو برده غسل دهند معمودانی ما العماد (در فارسی گاه - مخصوصا بهنگام ضرورت - بتخفیف یاء آید: (چون صبح صادق بردمد میر مرا او میدهد جامی به دستش برنهد چون چشمه معمودیه) (منوچهری. د. چا. 93: 2)