جدول جو
جدول جو

معنی معدن - جستجوی لغت در جدول جو

معدن
مرکز چیزی، در علم زمین شناسی جا و مرکز فلزات و سنگ ها که در زیر یا روی زمین به طور طبیعی انباشته شده، کان
تصویری از معدن
تصویر معدن
فرهنگ فارسی عمید
معدن
(مَ دِ)
دهی از دهستان بارمعدن است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 1232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
معدن
(مَ دِ)
اصل و مرکز هر چیزی. (منتهی الارب). مکان و اصل و مرکز چیزی. ج، معادن. (آنندراج). اصل و مرکز هر چیزی و هر جایی که در آن چیزی باقی ماند. (ناظم الاطباء). جای. جایگاه. مکان. محل. مرکز هر چیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مکان هر چیزاصل و مرکز آن است. (از اقرب الموارد) :
فرخار بزرگ نیک جایی است
گر معدن آن بت نوایی است.
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
قصبۀ این ناحیت شهر است که اسبیجاب خوانند شهری بزرگ است و با نعمت بسیار... و معدن بازرگانان همه جهان است. (حدود العالم). اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار. (حدود العالم). و در دریای کنافه معدن مروارید. (حدود العالم).
ز برد یمانی و تیغ یمن
دگر هرچه بد معدنش در عدن.
فردوسی.
از آن پس تن جانور خاک راست
سخنگوی جان معدن پاک راست.
فردوسی.
از ایرا ز شاهان سرت برتر است
که دریای تو معدن گوهر است.
فردوسی.
ما را گفتی میا بیش بدین معدنا
ما را دل سوخته ست عشق و ترا دامنا.
ابوالحسن اورمزدی.
ای سراپای معدن خرمی
چشم تو بردلم نهاده کمی.
خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چه گفت گفت مرا جایگاه بر فلک است
به معدنی که همی زیر من رود کیوان.
فرخی.
نه به یک شغل ستوده ست و به یک موضع
که به هرکار ستوده ست و به هر معدن.
فرخی.
معدن علمی چنانکه مکمن فضلی
مایۀ حلمی چنانکه اصل وقاری.
فرخی.
اندر آن ناحیت به معدن کوچ
دزدگه داشتند کوچ و بلوچ.
عنصری.
به معدنی که همی وهم حاسدان نرسد
همی رساند شاه جهان سپاه و حشر.
عنصری.
گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک
دیدۀ هر کبککی مسکن میمی ز دم.
منوچهری.
گر از دین ودانش چرا بایدت
سوی معدن دین و دانش بچم.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 263).
خاک خراسان که بود جای ادب
معدن دیوان ناکس اکنون شد.
ناصرخسرو.
داناش گفت معدن چون و چراست این
نادانش گفت نیست که این معدن چراست.
ناصرخسرو.
این جهان معدن رنج و غم و تاریکی است
نور و شادی و بهی نیست در این معدن.
ناصرخسرو.
روح حیوانی دل است... و معدن روح نفسانی دماغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طبیبان می گویند که معدن حس دماغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). معدن این هر دو قوت تجویف نخستین است از دماغ لکن نیمۀ پیشین از این تجویف معدن حس مشترک است و نیمۀ پسین معدن قوه مخیله است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ریاحین گوناگون که بر کوهسارها و دشتها رسته بود جمع کرد و بکشت و فرمودتا چهار دیوار گرد آن درکشیدند و آن را بوستان نام کرد یعنی معدن بویها. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37). بیشه ای عظیم است همه درختان بلوط و... و معدن شیران است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 124). زهر و تریاک از یک معدن می آید و سنبل و اراک هر دو از یک منبت می روید. (مرزبان نامه).
هر متاعی ز معدنی خیزد
شکر از مصر و سعدی از شیراز.
سعدی.
، کان جواهر از زر وسیم و جز آن بدان جهت که همواره اهل آن در آن قیام می دارند یا آن که حق تعالی جواهر را در آن ثبات داده. (منتهی الارب). کان زر و جواهر. (آنندراج). کان جواهر و زر و سیم و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ترکیباتی است شیمیایی و نباتی که بمرور زمان درقعر زمین تشکیل شده و موادی را ساخته است که موسوم به زغال سنگ و آهن و سایر فلزات گردیده و بواسطۀ استخراج یا شکافهایی که در اثر زلزله یا آتشفشانی در زمین یافت شده از قعر به سطح آمده و قابل استفاده گردیده است. معادن بر دو قسم است: معادن مطبق و معادن شکافی. در معادن مطبق توده های معدنی بطور موازی روی هم قرار گرفته ولی در معادن شکافی مواد مزبور بطور رگه خارج می شود. معادن شکافی نیز بر دو قسم است: یکی منظم که معدن بطور رگ است و دومی غیرمنظم که توده ای از مواد معدنی در آن موجود می باشد. معادن از حیث وجوددر اعصار مختلف یکسان نبوده است. مثلاً آهن در تمام اعصار معرفهالارضی و مس در عهد اول و سوم، سرب در عهداول و دوم یافت می شود. (از جغرافیای اقتصادی کیهان ص 39) : و اندر کوههای وی معدن داروهاست. (حدود العالم).
یاقوت نباشدعجب از معدن یاقوت
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آذار.
منوچهری.
رسیدم من به درگاهی که دولت
از آن خیزد چو رمانی ز معدن.
منوچهری.
در این فیروزه طشت از خون چشمم
همه آفاق شد بیجاده معدن.
خاقانی.
چون کوه خسته سینه کنندم به جرم آفتاب
فرزند آفتاب به معدن درآورم.
خاقانی.
معدن خاره است کوه و معدن گوهر
پیش حکیم و فقیه کوه مثالیم.
ناصرخسرو.
کان ز دستت خاک بر سر می کند یعنی که او
آب دریا برد و قصد خون معدن کرده است.
سلمان (از آنندراج).
ماه گرفته ست چشم جوهریان را
ورنه چو من گوهری نبود به معدن.
طالب آملی (از آنندراج).
، جسم مرکب از عناصرصاحب صورت نوعیه ای که ترکیب آن مانع انفکاک است. (از بحر الجواهر). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، جای باشش تابستان و زمستان. (منتهی الارب). جایی که در آن تابستان و زمستان مقیم و متوطن باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معدن
(مُ عَدْ دَ)
غرب معدن، دلو عدینه دوخته. (منتهی الارب). دلوی که چرم پاره بر بن آن دوخته باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معدن
(مُ عَدْ دِ)
کان کن که زر و سیم و جز آن را از کان برآرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معدن
(مِ دَ)
تبر بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معدن
اصل و مرکز هر چیزی، جمع آن معادن است
تصویری از معدن
تصویر معدن
فرهنگ لغت هوشیار
معدن
((مَ دَ یا دِ))
مرکزچیزی، جایی در زیر یا روی زمین که در آن فلزات یا سنگ های مخصوص انباشته شده، جمع معادن
تصویری از معدن
تصویر معدن
فرهنگ فارسی معین
معدن
کان
تصویری از معدن
تصویر معدن
فرهنگ واژه فارسی سره
معدن
کانسار، کان، اصل، سرچشمه، منشا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معین
تصویر معین
(پسرانه)
یاریگر، کمک کننده، یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معین
تصویر معین
یاری کننده، یار، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردن
تصویر مردن
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معادن
تصویر معادن
معدن ها، مرکز چیزی ها، کان ها، جمع واژۀ معدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
جاری، روان، آب چشمه که بر روی زمین جاری شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدل
تصویر معدل
کسی که به عدل او گواهی داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
مخصوص و مقرر شده، مشخص، معلوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدل
تصویر معدل
میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود
تعدیل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معکن
تصویر معکن
کسی که از فربهی گوشت های شکمش بر روی هم افتاده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ / دِ)
کانی. (ناظم الاطباء). منسوب به معدن. کانی: آبهای معدنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کار سنگ معدنی دارد که اگرچه در صمیم حال از مشاهدۀ عین آفتاب محجوب است اما اثر نور جهانتاب را قابل می باشد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 266) ، در بیت ذیل به معنی تباری و ذاتی و گوهری و آخشیجی آمده است:
نیک نظر کن که ترا بخت نیک
مادرزادی بود و معدنی.
ناصرخسرو (دیوان ص 434).
، نام جامه ای است سرخ رنگ. (غیاث) (آنندراج).
- اطلس معدنی، قسمی اطلس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معطن
تصویر معطن
آغل: نزدیک آب خوابگاه شتر، آغل گوسفند نزدیک آب، جمع معاطن
فرهنگ لغت هوشیار
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردن
تصویر مردن
درگذشتن، معدوم شدن، نماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معین
تصویر معین
مقرر، مخصوص و مقرر کرده شده، ثابت یاری دهنده، مددکار و یاور
فرهنگ لغت هوشیار
فربه گوشتالود شکمدار آنکه از فربهی شکمش دارای چین و نورد باشد: نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معادن
تصویر معادن
جمع معدن، خداوند در دل سنگ معادن جواهر و فلزات بیافرید
فرهنگ لغت هوشیار
جایباش جایگاه جایگاه جای باش منزل: قومی همه جا معان معنی دلشان همه جا معان معنی. (مقدمه لباب الالباب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدی
تصویر معدی
روسپری کمی کمیک منسوب به معده: عصیر معدی
فرهنگ لغت هوشیار
عضوی از بدن انسان یا حیوان که غذا در آن داخل و هضم میشود و در سمت چپ بدن انسان قرار گرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدن
تصویر متدن
تر کننده، تر نهنده، تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدن
تصویر مبدن
تناور: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدنی
تصویر معدنی
کانی منسوب به معدن کانی. یا معدنیها. (جمع معدنی) کانیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معین
تصویر معین
نشان زد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردن
تصویر مردن
فوت شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معدنی
تصویر معدنی
کانی
فرهنگ واژه فارسی سره