جدول جو
جدول جو

معنی معجب - جستجوی لغت در جدول جو

معجب
کسی که حالت اعجاب به او دست داده باشد، به شگفتی آمده
به شگفت آورنده، خودبین، خودپسند، خودخواه
تصویری از معجب
تصویر معجب
فرهنگ فارسی عمید
معجب(مُ عَجْ جَ)
شگفت انگیز و عجب و حیرت انگیز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
معجب(مَ جَ)
جای شگفت و تعجب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
معجب(مُ جَ)
متکبر و خویشتن بین و خودپسند. (غیاث) (آنندراج). متکبر: مستکبر. صاحب عجب. (از اقرب الموارد). خویشتن ستای. خودپسند. مغرور. برترمنش. برتن. بزرگ منش. صاحب عجب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجه به پرونده اندرآمده ایدر
اکنون معجب شده ست از بر رهوار.
آغاجی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
هر که رادستگاه خدمت تست
بس عجب نیست گر بود معجب.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 15).
چو دل شکسته سواری همی گریخت سحر
سپیده در دم او چون مبارزی معجب.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 10).
بر آسمان به زمینی زقدر وین عجب است
عجب تر آنکه بدین قدر نیستی معجب.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 19).
نیست معجب به جود خویش وجهان
می نماید به جود او اعجاب.
مسعودسعد.
در فضل بی نظیر و نه مغرور
در اصل بی قرین و نه معجب.
مسعودسعد.
معجبی یا خود قضامان درپی است
ورنه این دم لایق چون تو کی است.
مولوی.
این سلاح عجب من شد ای فتی
عجب آرد معجبان را صد بلا.
مولوی.
نه گرفتار آمده ای به دست جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای. (گلستان). مشتی متکبر مغرور معجب نفور. (گلستان) ، کسی که کسی را یا چیزی را پسندیده واز کسی یا چیزی او را خوش آمده باشد. کسی که حالت اعجاب او را دست داده باشد از چیزی. کسی که اعجاب آورد. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 69) : چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پنداشت که نصیحتی خواهد کرد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 68). این وصف چهار تن را زیبا نماید، آن که جور و تهور را فضیلت شمرد و آن که به رای خویش معجب باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 385).
نه عجب گر فلک و بحر و سحابی تو ولیک
این عجب تر که به خود هیچ نگردی معجب.
سنائی (دیوان چ مصفا 227).
پشت دست آیینۀ روی کند
او بدان آیینه معجب چه خوش است.
خاقانی.
، شگفت شده، خرم و شاد گشته و شادان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معجب(مُ عَجْ جِ)
به شگفت آورنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معجب
جای شگفت و تعجب
تصویری از معجب
تصویر معجب
فرهنگ لغت هوشیار
معجب((مُ جِ))
به شگفت آورنده، خودبین، خودپسند
تصویری از معجب
تصویر معجب
فرهنگ فارسی معین
معجب
بانخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، خودستا، متکبر
متضاد: افتاده، متواضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعجب
تصویر متعجب
تعجب کننده، شگفت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجل
تصویر معجل
کاری که در آن عجله و شتاب شده، شتاب کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقب
تصویر معقب
پس آینده، آنکه درنگ کند و عقب بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معیب
تصویر معیب
عیب دار، عیب ناک، معیوب، ناقص، ناراست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
عجیب تر، شگفت آورتر، به شگفت آورنده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعجب
تصویر تعجب
به شگفت آمدن، شگفت داشتن، شگفتی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معذب
تصویر معذب
در رنج و عذاب، عذاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
مهیب، معظم، بزرگ، باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
مقابل مبنی
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجم
تصویر معجم
کتاب لغت، نقطه دار (حرف)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جَ بَ)
جای شگفت و تعجب، سبب تعجب و دلیل تعجب، سزاوار تعجب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعجب
تصویر متعجب
بشگفت آینده، آشفته و حیران و سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزب
تصویر معزب
آنکه او را از خانه خدا دور کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنب
تصویر معنب
مویز آرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیب
تصویر معیب
عیبناک، معیوب، دارای عیب
فرهنگ لغت هوشیار
پشتدار فرزند دار، باز ستاننده پس گیرنده، دیر پرداز سپس آینده، سپس اندازنده درنگنده کسی که عقب - یعنی جانشین - داشته باشد بعبارت دیگر آنکه اولاد دارد معقب و آن کس که فرزند ندارد بلاعقب است. آنکه از پس آید پس آینده، آنکه بعقب اندازد درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاب
تصویر معاب
آهوک آک عجیب، جمع معایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
با شکوه بزرگ، با هیبت، با مهابت
فرهنگ لغت هوشیار
در پرده، باز داشته پوشیده پنهان پوشیده شده پنهان: گفت: نیکوتر تفحص کن شب است شخصها در شب زناظر محجب است. (مثنوی) در پرده کرده در حجاب داشته، باز داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرب
تصویر معرب
عربی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
شگفت آورنده تر، عجیبتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجب
تصویر تعجب
شگفت داشتن، حیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجب
تصویر تعجب
شگفتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعجب
تصویر متعجب
شگفت زده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موجب
تصویر موجب
انگیزه، مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معذب
تصویر معذب
رنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره