جدول جو
جدول جو

معنی معتلث - جستجوی لغت در جدول جو

معتلث
(مُتَ لِ)
آن که به سوی غیرپدرش نسبت کنند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معتل
تصویر معتل
در صرف عربی، کلمه ای که دارای حرف عله باشد، بیمار و علیل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَلْ لَ)
تأنیث معتل. ج، معتلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای که در آن از حروف عله باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
آشکارشونده و آشکار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فاش و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
عاشق شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). عاشق. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
چرنده. آنکه می چرد. و رجوع به اعتلاف شود.
- معتلف شدن، غذا به دست آوردن. روزی یافتن:
گربه در سوراخ از آن شد معتکف
که از آن سوراخ او شد معتلف.
(مثنوی چ نیکلسون ج 3 ص 305)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
پیکارنماینده و فتنه انگیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و فتنه جو. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
کشتی گیرنده و کارزارنماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتلاج شود، زمینی که گیاه آن دراز و بالیده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاه نیک دراز شده. (ناظم الاطباء) ، امواج طپانچه زننده و متحرک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موج به حرکت آمده و متلاطم. (ناظم الاطباء) ، مشغول به سعی و کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لَ)
نرم و سست. (منتهی الارب) ، حبل معتلب، ریسمان سست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
توانا بر سختی کشیدن و سخت کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قوی در سخت و درشت کشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَل ل)
بیمارشونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف و بیمار. (ناظم الاطباء). صاحب علت. علیل. بیمار. دردمند. آسیب دیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مباد نام تو از دفتر بقا مدروس
مباد عمر تو از علت فنا معتل.
مسعودسعد.
، نادرست. ناراست. دور از حقیقت: هر چند مامضی جرایم او به معاذیر اجوف و بهتانهای معتل مضاعف گشته است. (جهانگشای جوینی)، به اصطلاح صرفیان فعلی یا اسمی که در آن حرف علت باشد. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسم یا فعلی که در آن از حروف عله یافت شود به شرط آنکه از حروف اصلی اسم یا فعل باشد. اگر حرف عله در فاءالفعل باشد که آن را معتل الفاء و معتل بفاء و مثال نامند مانند وعد، یسر، و اگر حرف عله در عین الفعل باشد آن را معتل العین و معتل بعین و اجوف و ذوالثلاثه نامند مانند قال، باع و اگر حرف عله در لام الفعل واقع شود آن را معتل اللام و معتل بلام و ناقص و منقوص وذوالاربعه نامند مانند دعا، رمی. و اگر حرف عله در فاءالفعل و لام الفعل واقع گردد آن را لفیف مفروق خوانند مانند وقی. و اگر حرف عله در فاءالفعل و عین الفعل باشد مانند یوم، ویح یا در عین الفعل و لام الفعل واقع شود مانند طوی، آن را لفیف مقرون خوانند واگر عین الفعل و لام الفعل از جنس کلمه ’حی’ (ح ی ی) باشد به اعتباری آن را لفیف و به اعتباری دیگر مضاعف نامند. و اگر حرف عله در اسم و فعل ’واو’ باشد آن را معتل واوی و اگر ’یاء’ باشد معتل یایی گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معتله
تصویر معتله
مونث معتل: حروف معتله، جمع معتلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتل
تصویر معتل
علیل و بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتل
تصویر معتل
((مُ تَ لّ))
علیل، بیمار، فعل یا اسمی که در آن یکی از حروف علّه (و، ا، ی) وجود داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
بیمار، مریض، کلمه ای که در ساختار آن حروف عله باشد
فرهنگ واژه مترادف متضاد