جدول جو
جدول جو

معنی معترضه - جستجوی لغت در جدول جو

معترضه
قرارگرفته میان دو چیز
تصویری از معترضه
تصویر معترضه
فرهنگ فارسی عمید
معترضه(مُ تَ رِ ضَ)
مؤنث معترض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معترض شود.
- جملۀ معترضه، حشو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جمله ای است خارج از اصل موضوع که برای توضیح و تبیین یا دعا و نفرین و جز آن در میان جملۀ اصلی در آید. مانند:
دی بامداد عید - که بر صدر روزگار
هر روز عید باد به تأیید کردگار-
بر عادت از وثاق به صحرا برون شدیم
با یک دو آشنا هم از ابنای روزگار.
در مثال بالا عبارت ’که بر صدر روزگار هر روز عید باد به تأیید کردگار’ جملۀ معترضه و متضمن دعاست. و رجوع به حشو شود
لغت نامه دهخدا
معترضه
معترضه در فارسی مونث معترض و برونگفت، میانگفت مونث معترض. یاجمله معترضه. جمله ایست خارج از اصل موضوع که برای تبیین و توضیح دعا یا نفرین وغیره در و سط جمله اصلی در آید مانند: دی بامداد عید - که بر صدر روزگار هر روز عید باد بتایید کردگار - برعادت از و ثاق بصحرا برون شدیم بایک دو آشناهم از ابنای روزگار. (دستور قریب دوره 3)
فرهنگ لغت هوشیار
معترضه((مُ تَ رَ ضَ یا ض ِ))
جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود
تصویری از معترضه
تصویر معترضه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معارضه
تصویر معارضه
مقابله کردن چیزی با چیزی، مقابله کردن، کاری نظیر آنچه طرف مقابل کرده دربارۀ او انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معترض
تصویر معترض
کسی که به دیگری ایراد بگیرد و اعتراض کند، اعتراض کننده، در علم حقوق واخواه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَ ضَ)
تأنیث مفترض. ج، مفترضات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفترض و مفترضات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ضَ / رِ ضِ)
روبارویی دو خصم و دو حریف با یکدیگر. معارضت. (ناظم الاطباء). مقابلۀ دو حریف با هم: از معارضۀ رایات او تماول و تجافی نمود و به مرورود رفت و نیشابور بازگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203- 204). هر که متصدی تصنیف کتابی... گردد با نفس خود مخاطره می کند و خود را در معرض معارضۀ خداوندان فضل و فهم... می آورد. (تاریخ قم ص 13). و چون حصاریان آگاهی یافتند دوان بشتافتند و به منع و معارضه مشغول گشتند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به معارضه شود.
- معارضه به مثل، مانند گفتار و یا کردار کسی گفتن و یا کردن. (ناظم الاطباء).
، نزد اصولیان همان تعارض می باشد و بر نوعی از اعتراض نیز اطلاق می شود که اقامۀ دلیل باشد خلاف دلیل خصم که آن را نقض کند. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی). اقامۀ دلیل است برخلاف آنچه خصم اقامه کرده باشد و اگر دلیل معارض عین دلیل معلل باشد قلب نامیده می شود. و اگر صورتش مانند صورت آن باشد معارضه بمثل والا معارضه بغیر نامند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دور شدن از کسی و یک سو گردیدن و برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از کسی با یک سوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیر کردن برابرکسی. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد). روبروی کسی سیر کردن. (از ناظم الاطباء) ، پیشاپیش آمدن کسی را در راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در راه همراه جنازه گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). در راه همراه جنازه گشتن و از منزل با آن نبودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقابله کردن کتاب را با کتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن بدانچه دیگری کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کردن کاری که دیگری کندو آوردن چیزی که دیگری آرد. (از اقرب الموارد) ، با کسی برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، پیش آوردن ناقه را به فحل جهت گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مدارسه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به کرانه ها راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرزند حرام آوردن. (منتهی الارب).
- ابن المعارضه، فرزند زنا. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از تاج العروس).
، مبادله. بیع متاع به متاع، بی نقدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معترض
تصویر معترض
اعتراض کننده، خرده گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
رویاروئی، مقابله در حریف باهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفترضه
تصویر مفترضه
مونث مفترض، جمع مفترضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معترض
تصویر معترض
((مُ تَ رِ))
اعتراض کننده، واخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
((مُ رَ ضَ یا رِ ض))
رویارویی کردن، مقابله کردن
فرهنگ فارسی معین
رویارویی، ستیز، مخالفت، ستیزه، مقابله، ستیزه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از معترض
تصویر معترض
Protestor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معترض
تصویر معترض
manifestant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معترض
تصویر معترض
প্রতিবাদকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از معترض
تصویر معترض
mwandamanaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از معترض
تصویر معترض
מפגין
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از معترض
تصویر معترض
抗議者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از معترض
تصویر معترض
抗议者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از معترض
تصویر معترض
시위자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از معترض
تصویر معترض
protestocu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از معترض
تصویر معترض
pemrotes
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معترض
تصویر معترض
Demonstrant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معترض
تصویر معترض
प्रदर्शनकारी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معترض
تصویر معترض
manifestante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معترض
تصویر معترض
manifestante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معترض
تصویر معترض
demonstrant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معترض
تصویر معترض
протестувальник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معترض
تصویر معترض
протестующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معترض
تصویر معترض
protestujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معترض
تصویر معترض
manifestante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معترض
تصویر معترض
ผู้ประท้วง
دیکشنری فارسی به تایلندی