جدول جو
جدول جو

معنی معتبره - جستجوی لغت در جدول جو

معتبره
(مُ تَ بَ رَ)
مؤنث معتبر. با اعتبار. مورد اعتماد: آنچه مسطور است از کتب معتبرۀ این فن ّ... مستخرج و مستنبط است. (تاریخ نگارستان). و رجوع به معتبر شود
لغت نامه دهخدا
معتبره
معتبره در فارسی مونث معتبر بنگرید به معتبر مونث معتبر: زن عبرت گرفته، با اعتبار قابل اطمینان: آنچه مسطور است از کتب معتبره این فن... مستخرج و مستنبط است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معتبر
تصویر معتبر
با اعتبار، امین، محل اعتماد، عبرت گرفته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ رَ)
جاریه معبره، دختر ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر ماده که سه سال نزاید و این ایام سخت گذشته باشد بروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاه معبره، گوسفند فریز ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که از کس او آب مانند ریم جاری باشد، و یا ابن المعبره دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَبْ بَ رَ)
قوس معبره، کمان تمام و خوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کمان تمام و خوب ساخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
محترم و باآبرو و باحرمت و عزت و بزرگوار و نیک نام. ج، معتبرین. (ناظم الاطباء). ارجمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فقها و معتبران را بخواند و سوگندان بر زبان راند که جز ضیعتی که به گوزگانان دارد... هیچ چیزی ندارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364).
در راه تو هرکه خاک در شد
در عالم عشق معتبر شد.
عطار.
قاضی با یکی از علمای معتبر که هم عنان او بود گفت. (گلستان). عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده. (گلستان). پیش از این هر بزرگ معتبر صاحب ناموس و خواجه که در بازار رفتی چند خربنده پیرامون او در می آمدند. (جامعالتواریخ رشیدی).
- معتبر شدن، نیک نام شدن و دارای آبرو و بزرگوار گشتن. (ناظم الاطباء). دارای اعتبارشدن:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
حافظ.
گو شاهم اعتبار کند گرچه گفته اند
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
قاآنی (از امثال و حکم ج 4 ص 2028).
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود.
(از امثال و حکم ج 4 ص 2028).
، محل اعتماد و امین و دارای امانت و دیانت. (ناظم الاطباء) : از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 7) ، بااعتبار. قابل اعتبار. استوار. پادار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متین: در همه معانی مقابلۀ کفات نزدیک اهل مروت معتبر است. (کلیله و دمنه). زیرا که معرفت قوانین سیادت و سیاست در جهانداری اصلی معتبر است. (کلیله و دمنه). چه هر کجا مضرت شامل دیده شد... و موجب دلیری مفسدان گشت... و هر یک در بدکرداری و ناهمواری آن را دستور معتمد و نمودار معتبر ساختند، عفو و اغماض... را مجال نماند. (کلیله و دمنه).
طرف رکابت چنانک روح امین معتبر
بند عنانت چنانک حبل متین معتصم.
خاقانی.
جاهل آسوده فاضل اندررنج
فضل مجهول و جهل معتبر است.
خاقانی.
وصفی چنان که در خور حسنش نمی رود
آشفته حال را نبود معتبر سخن.
سعدی.
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است.
سعدی.
از خوف تطویل الفاظ حدیث مکتوب نشد و اعتماد بر آنکه اکثر این احادیث مدون است و در کتب معتبر مکتوب. (اورادالاحباب و فصوص الآداب چ دانشگاه ص 2).
- معتبر داشتن،با اعتبار دانستن. استوار داشتن: و بر مردمان واجب است که در کسب علم کوشند و فهم در آن معتبر دارند. (کلیله و دمنه). که اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد. (کلیله و دمنه).
- معتبر دانستن، درست و استوار داشتن. با اعتبار دانستن. معتبر شمردن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معتبر شمردن، معتبر دانستن. و رجوع به ترکیب قبل شود.
، در اصطلاح اهل حدیث، روایتی است که تمام یاعده ای از فقها بدان عمل کرده باشند یا دلیل بر صحت آن اقامه شده باشد. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
پندگیرنده. اعتبارگیرنده. عبرت گیرنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به شگفت آمده، قیاس کننده به یکدیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب). و رجوع به اعتبار شود
لغت نامه دهخدا
(طَ طَحَ)
رجوع به معتب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
محترم و با آبرو و با حرمت و عزت و بزرگواری
فرهنگ لغت هوشیار
شطی که بتوان از آن عبور کرد، گذرگاه رودخانه گدار، گذرگاه (عموما)، جمع معابر، آنچه که بوسیله آن بتوان از نهر عبور کرد مانند پل و کشتی و قایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
((مُ تَ بَ))
دارای اعتبار، مورد اعتماد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
ارزشمند، بنام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
أصليٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
Authoritative, Certifiably, Credibly, Honorable, Prestigious, Reputed, Respectable, Valid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
autoritaire, certifiable, de manière crédible, honorable, prestigieux, réputé, respectable, valide
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
autoritativo, certificadamente, de maneira credível, honroso, prestigioso, renomado, respeitável, válido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
権威のある , 証明可能に , 信じられるように , 高潔な , 高名な , 有名な , 立派な , 有効な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
معتبر، معتبر است، مورد اعتماد، قابل اعتماد، اعتمادآور
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
معتبر , مستند طور پر , معتبر طور پر , معزز , باعزت , محترم , درست
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
อำนาจ , โดยได้รับการรับรอง , อย่างน่าเชื่อถือ , มีเกียรติ , มีเกียรติ , มีชื่อเสียง , ที่เคารพ , ถูกต้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
mwenye mamlaka, kwa uthibitisho, kwa kuaminika, heshima, maarufu, heshimika, halali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
סמכותי , מאושר , באופן אמין , מכובד , יוקרתי , ידוע , מכובד , תקף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
권위 있는 , 인증된 , 신뢰할 수 있게 , 명예로운 , 명망 있는 , 유명한 , 존경받을 만한 , 유효한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
权威的 , 认证地 , 可信地 , 荣誉的 , 有声望的 , 有名的 , 受尊敬的 , 有效的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
autoritativ, zertifizierbar, glaubwürdig, ehrenwert, prestigeträchtig, angesehen, respektabel, gültig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
yetkili, sertifikalı olarak, güvenilir bir şekilde, onurlu, prestijli, tanınmış, saygıdeğer, geçerli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
berwenang, secara tersertifikasi, dengan dapat dipercaya, terhormat, bergengsi, terkenal, dihormati, sah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
প্রামাণিক , প্রত্যয়িতভাবে , বিশ্বাসযোগ্যভাবে , সম্মানজনক , সম্মানিত , প্রসিদ্ধ , শ্রদ্ধেয় , বৈধ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
autorevole, certificabile, credibilmente, onorevole, prestigioso, rinomato, rispettabile, valido
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
autoritativo, certificablemente, creíblemente, honorable, prestigioso, reputado, respetable, válido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
gezaghebbend, gecertificeerd, geloofwaardig, eervol, prestigieus, gerenommeerd, respectabel, geldig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
авторитетний , сертифіковано , достовірно , почесний , престижний , відомий , поважний , дійсний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
авторитетный , сертифицировано , достоверно , почетный , престижный , знаменитый , уважаемый , действительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
autorytatywny, certyfikowany, wiarygodnie, honorowy, prestiżowy, znany, szanowany, ważny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معتبر
تصویر معتبر
प्राधिकृत , प्रमाणित रूप से , विश्वसनीय तरीके से , सम्मानित , प्रतिष्ठित , प्रसिद्ध , आदरणीय , वैध
دیکشنری فارسی به هندی