معتاد کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده، عادت گیرنده ادامه... کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده، عادت گیرنده تصویر معتاد فرهنگ فارسی عمید
معتاد ((مُ)) کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده باشد ادامه... کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده باشد تصویر معتاد فرهنگ فارسی معین
معتاد آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس، افیونی، تریاکی، وافوری، افیون خور ادامه... آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس، افیونی، تریاکی، وافوری، افیون خور فرهنگ واژه مترادف متضاد