- معتاد
- بنگی
معنی معتاد - جستجوی لغت در جدول جو
- معتاد
- کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده، عادت گیرنده
- معتاد
- عادت گیرنده، عادت گرفته شده
- معتاد ((مُ))
- کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده باشد
- معتاد
- Addicted
- معتاد
- viciado
- معتاد
- süchtig
- معتاد
- uzależniony
- معتاد
- зависимый
- معتاد
- залежний
- معتاد
- verslaafd
- معتاد
- adicto
- معتاد
- dépendant
- معتاد
- dipendente
- معتاد
- আসক্ত
- معتاد
- kecanduan
- معتاد
- bağımlı
- معتاد
- 中毒している
- معتاد
- mraibu
- معتاد
- مدمنٌ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باورمند
آمادن آماده بودن آماده کردن
عقیده مند، باعقیده، گرونده
کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند، کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده
یاری کننده، یاری گیرنده، دادخواه
آنچه انسان به آن عقیده دارد، عقیده، اعتقاد
شمشیر، منگال (گویش خراسانی) داس بزرگ، فرتیخ (ساطور)