جدول جو
جدول جو

معنی معباءه - جستجوی لغت در جدول جو

معباءه
(مِ بَ ءَ)
لتۀ حیض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرقۀ حایض و گویند: قد اعتبأت المراءه بالمعباءه. ج، معابی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ لِهْ)
خود را ابله نماینده بی آن که باشد. (آنندراج). کسی که خود را ابله می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَفْ فَ ءَ)
مدفاءه. رجوع به مدفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ ءَ)
ارض مدفاءه، زمین گرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ءَ)
ابل مدفئه، شتر بسیارپشم. (صراح). اشتری که پشم بسیار دارد و پیه. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه). مدفّاءه. مدفئه. مدفّئه. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ءَ)
أرض مسراءه، زمین ملخ ناک. (منتهی الارب). مسروءه. و رجوع به مسروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ءَ)
مرکّب از: خ رء، آبخانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای لازم و آبخانه و کنار آب وفرناک. (ناظم الاطباء). و در آن دو لغت دیگر آمده: ’مخراه’ به قلب همزه به الف، و مخروءه به ضم راء. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ ءَ)
ممانعت و سبب درنگی و تأخیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). سبب بطء. سبب درنگی. سبب آهستگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’خ ب ء’، چیستان پرسیدن از یکدیگر. خابأته ماکذا، چیستان گفتم او را تا در غلط افکنم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ ءَ / مِ قَ ءَ)
مرقاه. مرقات. پلکان. نردبان. (از اقرب الموارد). زینه. پایه. سلم. رجوع به مرقاه و مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ ءَ)
ابن الکوثر بن زفر بن الحارث الکلابی، معروف به ابی الورد و از سران سپاه مروان بن محمد (آخرین امویان شام) بود. زمانی که دولت از مروانیه برگشت او در ’قنسرین’ والی بود وسپاه عباسیان را اطاعت کرد و چون یکی از سران سپاه عباسی بر ’مسلمه بن عبدالملک’ اسائۀ ادب روا داشت ابوالورد سرکشی کرد و آن سر دستۀ سپاه را بکشت و شعارامویه را (تبییض را) آشکار ساخت و از مردم قنسرین دعوت کرد که با عباسیان مخالفت ورزند و دعوت او اجابت شد و عبدالله بن علی پیشوای سپاه سفاح در بلاد شام به سوی او رفت و فتنه بزرگ شد و ابوالورد در آن فتنه کشته شد (132 هجری قمری). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 164)
ابن ثور بن عفیرالسدوسی. صحابی و از شجاعان و فاتحان بود. عمر بن خطاب ریاست بنی بکر بن وائل را بدو واگذاشت و چون پیر گردید عثمان ریاست را بر پسر وی شفیق سپرد.. و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به مجزء (م ز ء / م ز ء) شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ ءَ)
شانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاخ سرخار. (منتهی الارب). میل سرخار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ءَ)
سماروغ زار. مکموءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). و رجوع به مکموءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ ءَ)
ارض مکلاءه، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَدْ دَ ءَ)
دشت. (منتهی الارب، مادۀ ودء) (ناظم الاطباء) ، بیابان که مردم را هلاک کند. (مهذب الاسماء) ، هلاک جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پرهیز کردن و ترسیدن از کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نگریستن کسی را. (از منتهی الارب). مراقبت کردن. پاییدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نگاه داشتن و نگاهبانی کسی کردن. (از منتهی الارب). حراست کردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِبْ با نَ / نِ)
دوستانه. دوست مانند. بطور دوستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَبْ بَ ءَ)
زن بسیار پنهان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیده و جاریۀ پرده نشین و گفته اند دختر نزدی’ به بلوغ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَبَءْ)
راه. (منتهی الارب). راه و طریقه و مذهب. (ناظم الاطباء). مذهب و گویند: لایعرف معبأه، یعنی طریقه و مذهب او معلوم نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءَ)
دختر مخدره که هنوز متزوج نشده. (منتهی الارب) (آنندراج). دختر مخدره ای که هنوز شوهر نکرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ ءَ)
ارض مجباءه، زمین سماروغ ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ ءَ)
جای دیده بان. (صراح اللغه) (منتهی الارب). مرباء. رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءَ)
نوعی از گلیم. ج، عباآت. (منتهی الارب). عباء. (اقرب الموارد). و رجوع به عباآت و عباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
از ’ب وء’، جای باش. (منتهی الارب) (آنندراج). منزل. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). آرامش جا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خانه و منزل باش. (ناظم الاطباء) ، خانه زنبور عسل در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خانه زنبور عسل. (از اقرب الموارد) ، جای بچه در رحم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای باش گاو و شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). آنجا که اشتر شب گذارد. (مهذب الاسماء). شترخان. گاودانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای باش گاو. (ناظم الاطباء) ، خوابگاه شتران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوابجای گاو وحشی. (از اقرب الموارد) ، جای آمد و شد گاوان وحشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ءَ)
راه خون. ج، اسابی: اسابی الدماء، طرائقها. (قطر المحیط). راههای خون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ ءَ)
گودال گور. (ناظم الاطباء). حفرۀ قبر. (از اقرب الموارد). گو گور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ ءَ)
زمین درشت. ج، حزباء. حزابی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ ءَ)
تأنیث حرباء. ام حبین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ)
غلطیدن. (از منتهی الارب). و رجوع به درباء شود
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
گردآمدن با زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
ابزاری که بدان سرمه در چشم می کشند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، ابزاری آهنین که بدان موی و چرک از روی ادیم دور می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به محلاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَ ءَ)
زنی که هر دو اندامش یکی شده باشد از کثرت مجامعت و حدث کند عند الجماع. (منتهی الارب). زنی که پیش و پسش از بسیاری مجامعت یکی شده باشد و آنکه در هنگام جماع حدث کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
زمینی که در آن مرگامرگی باشد. (ناظم الاطباء). نعت است از وباکه به معنی بیماری ناک گردیدن زمین است. (منتهی الارب). زمین بیماری ناک. (آنندراج). و رجوع به وبا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متباله
تصویر متباله
گول نما
فرهنگ لغت هوشیار