جمع واژۀ عروض، در علوم ادبی میزان شعر، جمع اعاریض، در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت، ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه، در علوم ادبی مضمون کلام، در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
جمعِ واژۀ عَروض، در علوم ادبی میزان شعر، جمع اعاریض، در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت، ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه، در علوم ادبی مضمون کلام، در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
جمع واژۀ معرف و معرف. (اقرب الموارد). ج معرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به معرف شود، جمع واژۀ معرفه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به معرفه شود، جمع واژۀ معرفه. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معرفتها. دانشها. (یادداشت ایضاً) : توحید اصل علوم است و سر معارف و مایۀدین. (کشف الاسرار ج 2 ص 506). ز رهروان معارف منم در این عالم بود مرا ز خصایص در این هزار خصال. سنائی. - وزارت معارف، عنوان وزارت فرهنگ سابق و وزارت آموزش و پرورش فعلی. ، شناسایی، جاهای شناختن. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، مردمان شناخته و معروف. (منتهی الارب). ناموران. (غیاث) (آنندراج). اشخاص معروف. (از اقرب الموارد). مردمان نامور و معروف و مشهور. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ معروف ولی اغلب آن را به قیاس ’مشاهیر’ که جمع مشهور است ’معاریف’ خوانند. (از نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ ص 27) : در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدیمی هزار سوار از مشاهیر و معارف و ارباب حوایج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودی. (چهارمقاله). تنی چند از معارف و مشاهیر برخاستند. (چهارمقاله). هیچکس از کبار امراء خراسان و معارف دولت نماند که مغمور احسان و مشمول انعام او نشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 359). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438). و اکابرو معارف با معازف و مزامیر به جشن و سور... (جهانگشای جوینی). به مهر خود و سجل قاضی عسکر و مفتی و معارف لشکر و عظماء امرا و اعیان شاه تسلیم میرزا حسین نموده او را روانه نموده خود کوچ کرد. (عالم آرا). و رجوع به معروف شود، اهل علم و فضل. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وزیر ابوالعباس از معارف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356). أئمه و معارف شهر بخارا به نزدیک چنگیزخان رفتند. (جهانگشای جوینی) ، آشنایان. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مَعرَف و مَعرِف. (اقرب الموارد). ج ِمَعرَف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به معرف شود، جَمعِ واژۀ مَعرَفَه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مَعرَفَه شود، جَمعِ واژۀ مَعرِفَه. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معرفتها. دانشها. (یادداشت ایضاً) : توحید اصل علوم است و سر معارف و مایۀدین. (کشف الاسرار ج 2 ص 506). ز رهروان معارف منم در این عالم بود مرا ز خصایص در این هزار خصال. سنائی. - وزارت معارف، عنوان وزارت فرهنگ سابق و وزارت آموزش و پرورش فعلی. ، شناسایی، جاهای شناختن. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، مردمان شناخته و معروف. (منتهی الارب). ناموران. (غیاث) (آنندراج). اشخاص معروف. (از اقرب الموارد). مردمان نامور و معروف و مشهور. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ معروف ولی اغلب آن را به قیاس ’مشاهیر’ که جمع مشهور است ’معاریف’ خوانند. (از نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ ص 27) : در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدیمی هزار سوار از مشاهیر و معارف و ارباب حوایج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودی. (چهارمقاله). تنی چند از معارف و مشاهیر برخاستند. (چهارمقاله). هیچکس از کبار امراء خراسان و معارف دولت نماند که مغمور احسان و مشمول انعام او نشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 359). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438). و اکابرو معارف با معازف و مزامیر به جشن و سور... (جهانگشای جوینی). به مهر خود و سجل قاضی عسکر و مفتی و معارف لشکر و عظماء امرا و اعیان شاه تسلیم میرزا حسین نموده او را روانه نموده خود کوچ کرد. (عالم آرا). و رجوع به معروف شود، اهل علم و فضل. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وزیر ابوالعباس از معارف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356). أئمه و معارف شهر بخارا به نزدیک چنگیزخان رفتند. (جهانگشای جوینی) ، آشنایان. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ معری ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، فرشها و گستردنیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دیده شود مانند رخسار و دستها و پاها. (از اقرب الموارد) : ما احسن معاری هذه المراءه، چه نیکوست دست و پای و روی و رخسار این زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جاهایی که چیزی در آن نروید. (از اقرب الموارد). و رجوع به معری ̍ شود
جَمعِ واژۀ مَعری ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، فرشها و گستردنیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دیده شود مانند رخسار و دستها و پاها. (از اقرب الموارد) : ما احسن معاری هذه المراءه، چه نیکوست دست و پای و روی و رخسار این زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جاهایی که چیزی در آن نروید. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَعری ̍ شود
کلامی که معنی آن مشکل و پوشیده و پنهان باشد. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ معراض. سخنهای پوشیدۀ غیرصریح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). توریه به وسیلۀ چیزی از چیزی دیگر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به معراض شود، مثل و مانند سخن و گفتار. (ناظم الاطباء)
کلامی که معنی آن مشکل و پوشیده و پنهان باشد. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مِعراض. سخنهای پوشیدۀ غیرصریح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). توریه به وسیلۀ چیزی از چیزی دیگر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به معراض شود، مثل و مانند سخن و گفتار. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ معزفه. نویسندگان ایرانی و عرب سازهایی را که دارای سیمهای باز (اوتار مطلقه) بوده تحت عنوان معازیف ذکر می کرده اند ولی در طی زمان این کلمه معنی وسیعتری به خود گرفت و به کلیۀ سازهای زهی و حتی در بعضی موارد به سازهای بادی هم اطلاق می شده است. (از مجلۀ موسیقی). و رجوع به معازف شود
جَمعِ واژۀ معزفه. نویسندگان ایرانی و عرب سازهایی را که دارای سیمهای باز (اوتار مطلقه) بوده تحت عنوان معازیف ذکر می کرده اند ولی در طی زمان این کلمه معنی وسیعتری به خود گرفت و به کلیۀ سازهای زهی و حتی در بعضی موارد به سازهای بادی هم اطلاق می شده است. (از مجلۀ موسیقی). و رجوع به معازف شود
شناخته شده شناخته منسوب به متعارف مربوط به متعارف. یا اصول متعارفی. قضایایی هستند که بنفسه معلومند و اثبات آنها احتیاج بقضیه دیگر ندارد و بعبارت دیگر ذهن با قصد موضوع و محمول بثبوت آنها حکم میکند
شناخته شده شناخته منسوب به متعارف مربوط به متعارف. یا اصول متعارفی. قضایایی هستند که بنفسه معلومند و اثبات آنها احتیاج بقضیه دیگر ندارد و بعبارت دیگر ذهن با قصد موضوع و محمول بثبوت آنها حکم میکند
بافت مقاوم و لاستیک مانند و قابل انعطاف برنگ سفید یا سفید مایل به زرد که در برخی اندامها از قبیل غضروفهای حنجره و قضبه الریه و لاله گوش و مفاصل موجود است. در جنین پستانداران نیز از قبیل تشکیل استخوان ها به جای استخوان بافت غضروفی وجود دارد. غضروف در آب جوش حل می شود و محلولی ژله مانند به وجود می آورد که ماده پروتیدی غضروف موسوم به کندرین در آن حل شده است بافت غضروفی. یاغضروفی خنجری. زایده خنجری استخوان جناغ را گویند که در انتهای تحتانی این استخوان قرار دارد و از جنس بافت غضروفی است زایده خنجری
بافت مقاوم و لاستیک مانند و قابل انعطاف برنگ سفید یا سفید مایل به زرد که در برخی اندامها از قبیل غضروفهای حنجره و قضبه الریه و لاله گوش و مفاصل موجود است. در جنین پستانداران نیز از قبیل تشکیل استخوان ها به جای استخوان بافت غضروفی وجود دارد. غضروف در آب جوش حل می شود و محلولی ژله مانند به وجود می آورد که ماده پروتیدی غضروف موسوم به کندرین در آن حل شده است بافت غضروفی. یاغضروفی خنجری. زایده خنجری استخوان جناغ را گویند که در انتهای تحتانی این استخوان قرار دارد و از جنس بافت غضروفی است زایده خنجری
جمع معزف و معزفه، ساز ها ساز های زهی ساز های بادی جمع معزف و معزفه آلات موسیقی. توضیح نویسندگان ایرانی و عرب سازهایی را که دارای سیمهای باز (اوتار مطلقه) بوده تحت عنوان معازیف (که مفرد آن معزفه است) ذکر میکرده اند و لی در طی زمان این کلمه معنی و سیعتری بخود گرفت و بکلیه سازهای زهی و حتی در بعضی موارد بسازهای بادی هم اطلاق میشده است
جمع معزف و معزفه، ساز ها ساز های زهی ساز های بادی جمع معزف و معزفه آلات موسیقی. توضیح نویسندگان ایرانی و عرب سازهایی را که دارای سیمهای باز (اوتار مطلقه) بوده تحت عنوان معازیف (که مفرد آن معزفه است) ذکر میکرده اند و لی در طی زمان این کلمه معنی و سیعتری بخود گرفت و بکلیه سازهای زهی و حتی در بعضی موارد بسازهای بادی هم اطلاق میشده است
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی