جدول جو
جدول جو

معنی معاته - جستجوی لغت در جدول جو

معاته(ضَ عَ)
پیکار نمودن با کسی. عتات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مخاصمت کردن با کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاتب
تصویر معاتب
عتاب کننده، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاتب
تصویر معاتب
مورد عتاب قرار گرفته، سرزنش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
به یکدیگر عتاب کردن، به کسی خشم گرفتن و او را سرزنش کردن، درشت گویی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
معاب و معابه اسمند به معنی عیب. ج، معایب. یقال مافیه معاب و معابه ای عیب. و گویند موضع عیب. (ازمحیطالمحیط). و رجوع به معاب شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نیکو کردن آواز را در سرود گفتن. عثاث. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَ / تِ بِ)
خشم گرفتن. عتاب کردن. ملامت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
با کسی عتاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). خشم گرفتن و ملامت کردن یا خشم گرفتن همدیگر را. عتاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خشم گرفتن همدیگر را. (آنندراج). عتاب. ملامت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به عتاب و معاتبت و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
ملامت کننده و سرزنش کننده. (ناظم الاطباء). عتاب کننده. (غیاث) :
با روح دو بسدش معاشر
با عقل دو نرگسش معاتب.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 34).
و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ملامت کرده شده و سرزنش شده. (ناظم الاطباء). عتاب کرده شده. (غیاث) :
بزرگوارا من خود معاتبم ز خرد
چه باشد ارتو نباشی بر این خطا عاتب.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 31).
و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79). و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
لغت نامه دهخدا
(ضَوْءْ)
نبرد کردن درفخر و فزونی. عباب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بعد یک سال برانگیخته شدن درد مار گزیده و گویند عادته اللسعه و منه الحدیث: مازالت اکله خیبر تعادنی یعنی همیشه عود می کند لقمۀ خیبر که زهرآلوده بود. عداد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). درد مارگزیده. و آنچه بدان ماند به وقت خویش بازآمدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به عداد شود، همدیگر را آهنگ نمودن در کارزار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ بَ)
در میانۀ روز دوشیده شدن شتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَءْ طَ ءَ)
خمانیدن و مایل گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ نَ)
گول گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). احمق شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ یَ)
دورتک شدن جوی. (منتهی الارب). دور تک شدن جوی و چاه. (از ناظم الاطباء). عمیق شدن چاه. معق. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بازداشتن از چیزی و فارسیان بدین معنی معاف بدون هاء به تخفیف استعمال نمایند. (بهار عجم) (آنندراج). و رجوع به معاف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
بدی. (منتهی الارب) (آنندراج). بدی و گویند هو صاحب معاله، او صاحب شر و بدی است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، معاله البرذون، علف ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بانگ کردن شتر مرغ. (تاج المصادر بیهقی). بانگ نمودن، عارالظلیم معاره و عراراً، بانگ نمود شترمرغ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، درنگ نمودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنگیدن با کسی و آزار رساندن بدو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
پناه گرفتن به کسی. (تاج المصادر بیهقی). پناه بردن و گویند معاذهاﷲ ای اعوذ بالله و کذا معاذه وجه اﷲ. (منتهی الارب). پناه بردن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذَ)
افسون و تعویذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسون. ج، معاذات. (از اقرب الموارد). تعویذ. عوذ. رقیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
برگردیدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی ترش کردن از خشم. (از اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط) ، زشت خویی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
همدیگر چیرگی جستن در خطاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن در ارجمندی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
موصوف گردیدن و نیکو شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سبقت گرفتن اسب. عتق. (از متن اللغه). نعت بودن اسب. (از اقرب الموارد). رجوع به نعت شود، نعت جزو سجیه و فطرت کسی بودن، یعنی ماهر و قادر شدن وی بر ادای نعوت. (از متن اللغه) ، نعت و خوبی در سرشت کسی بودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). یعنی طبیعهً به خصال پسندیده آراسته بودن. (از المنجد) ، نعت. (ناظم الاطباء). رجوع به نعت شود
لغت نامه دهخدا
(طَبْیْ)
عنان. برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی). عنان. معارضه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
معونه. یاری گری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معونه. معونه. معون، یاری و کمک. (از اقرب الموارد) ، یاری دادن. (منتهی الارب). یاری گری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
منازعت و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). صتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به صتاه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
سخت گردیدن، سخت گرم شدن روز. محت یومنا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خردمند و تیزخاطر شدن، خالص و بی آمیغ گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَعْ عا ضَ)
ناقه ای که دنب بردارد هنگام زاییدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معانه
تصویر معانه
یاریگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معابه
تصویر معابه
معابه در فارسی عیب: آک عیب، جمع معایب
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنش شده سرزنشگر عتاب شده سرزنش شده: بزرگوارا، من خود معاتبم ز خرد چه باشد ار تو نباشی بر این خطا عاتب. (عثمان مختاری) ملامت کننده سرزنش کننده: با روح دو بسدش معاشر با عقل دو نرگسش معاتب. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
بیکدیگر عتاب کردن، درشت گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاتب
تصویر معاتب
((مُ تِ))
سرزنش کننده، ملامت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
((مُ تَ بَ یا تِ بِ))
سرزنش کردن، پرخاش کردن
فرهنگ فارسی معین