جدول جو
جدول جو

معنی معاتبت - جستجوی لغت در جدول جو

معاتبت
(مُ تَ / تِ بَ)
عتاب کردن. (غیاث). سرزنش کردن. خشم گرفتن. ملامت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که از جانب سلطان در آن معاتبت مبالغه رفتی از وزارت استعفا خواستی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 359)
لغت نامه دهخدا
معاتبت
عتاب کردن یکدیگر سرزنش کردن هم، عتاب سرزنش
تصویری از معاتبت
تصویر معاتبت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معادات
تصویر معادات
با هم دشمنی کردن، دشمن یکدیگر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقبت
تصویر معاقبت
جزای کار بد را دادن، آزار و شکنجه کردن، عقاب دادن، پس از دیگری آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
به یکدیگر عتاب کردن، به کسی خشم گرفتن و او را سرزنش کردن، درشت گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاصرت
تصویر معاصرت
با کسی هم عصر بودن، هم زمان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاتلت
تصویر مخاتلت
یکدیگر را فریب دادن، فریب کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداعبت
تصویر مداعبت
شوخی کردن، مزاح کردن، ملاعبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقدت
تصویر معاقدت
با هم عهد کردن، پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانبت
تصویر مجانبت
دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقرت
تصویر معاقرت
پیوسته نوشیدن شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاتمت
تصویر مشاتمت
یکدیگر را دشنام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاتب
تصویر معاتب
عتاب کننده، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاتب
تصویر معاتب
مورد عتاب قرار گرفته، سرزنش شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ دَ)
معاتبت کردن: ملک دانشمند را مؤاخذت و معاتبت فرمود. (گلستان). رجوع به معاتبت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
عتاب کردن. سرزنش کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاتبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ملامت کرده شده و سرزنش شده. (ناظم الاطباء). عتاب کرده شده. (غیاث) :
بزرگوارا من خود معاتبم ز خرد
چه باشد ارتو نباشی بر این خطا عاتب.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 31).
و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79). و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
ملامت کننده و سرزنش کننده. (ناظم الاطباء). عتاب کننده. (غیاث) :
با روح دو بسدش معاشر
با عقل دو نرگسش معاتب.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 34).
و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَ / تِ بِ)
خشم گرفتن. عتاب کردن. ملامت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاتبه و معاتبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِ بَ)
عذاب کردن یعنی زدن و بستن کسی را. (غیاث). عقاب کردن. عقوبت کردن. سزای عمل بد کسی را دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همگنان در استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند. (گلستان). لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبت روا نداشتندی. (گلستان). و رجوع به معاقبه شود، (در اصطلاح عروض) آن است که سقوط دو حرف ازوزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد و شاید که هیچ دو ساقط نشوند اما نشاید که هر دو با هم بیفتند و این اسم از مناوبت دو شریک گرفته که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت برنشینندو آن را در عربیت معاقبت خوانند و چون حقیقت معاقبت معلوم شد بدان که معاقبت است میان یاء و نون مفاعیلن در بحر هزج تا اگر یاء بیفتد نشاید که نون بیفتد واگر نون بیفتد نشاید که یاء بیفتد و همچنین معاقبت است میان نون فاعلاتن و الف فاعلن و فاعلاتن دیگر که از پس آن آید. و چون حرفی بیفتد به معاقبت حرفی که بعد از آن باشد آن را صدر خوانند و چون حرفی بیفتد به معاقبت حرفی که پیش از آن باشد آن را عجز خوانند واگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و مابعد، آن را طرفان خوانند. و این تصرفات به مثالی روشن نشود... و بعضی عروضیان درباب صدر و عجزحرف ثابت را اعتبار کنند نه حرف ساقط را و معاقب مابعد را صدر خوانند و معاقب ماقبل را عجز گویند و به صواب نزدیکتر است از بهر آنکه در معاقبت راحله که این اسم از آن گرفته اند معاقب آن کس باشد که بر نشیند نه آن کس که فروآید... (المعجم ص 47). هرگاه دو حرف در حالتی قرار گرفته باشند که اگر یکی از آن دو اسقاط شود حرف دیگر برجای خود ثابت و برقرار ماند و تصور آنکه هر دو با یکدیگر بوده اند برود، اما اتفاق نیفتد که هر دو با یکدیگر اسقاط شوند و این عمل در صورتی واقع شود که هر دو حرف در دو سبب خفیفی که بین دو وتد مجموع واقع شوند قرار یافته باشند خواه از یک رکن و خواه از دو رکن باشند و اگر دو سبب و وتد آخر ازیک رکن باشند در آن صورت عمل معاقبت لغو است مگر مضمر از کامل و عروض سالم از منسرح و در جامعالصنایع گوید معاقبت اجتماع سببین است چنانکه یکی ساقط نگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به معاقبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ بَ)
مکاتبه. نامه نگاری. نامه نویسی. مراسله. یکدیگر را نامه نوشتن: میان امیر مسعود و منوچهر بن قابوس والی گرگان و طبرستان پیوسته مکاتبت بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129). گفتند به هیچ وقت ما را با او و او را با ما مکاتبت و مراسلت بوده است ؟ گفت نبوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). خلعت مصریان بستد... و مکاتبت از پدرم بگسست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). اما به مناسبت فضل با یکدیگر مکاتبت داشتندی. (قابوس نامه). البته نگذارد که هیچ غباری درفضای مکاتبت از هوای مراسلت بر دامن حرمت مخدوم او نشیند. (چهارمقاله ص 21). انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند. (چهارمقاله ص 21). با یکدیگر انسی در محاورت و عیشی در مکاتبت می کردند. (چهارمقاله ص 118). چون دولت مکاتبت با مجلس اسمی میسر شد تواند بود که بر عقیب این دولت دولتی دیگر سانح آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 276).
- مکاتبت داشتن، مکاتبه کردن. نامه نگاری کردن: گفتم که این برادرم راچرا کشتی گفت با مخالفان ملک مکاتبت دارد. (سیاست نامه).
- مکاتبت کردن، نامه نوشتن. نامه نگاری کردن: با خانان ترکستان مکاتبت نکنند... بی واسطۀ این خاندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294). یوسف که خویشتن را به ترکستان افکند و با خانیان مکاتبت کردن گرفته. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 250). چند فریضه است که چون به بلخ رسم... پیش خواهم گرفت چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
با کسی عتاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). خشم گرفتن و ملامت کردن یا خشم گرفتن همدیگر را. عتاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خشم گرفتن همدیگر را. (آنندراج). عتاب. ملامت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به عتاب و معاتبت و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معاقبت
تصویر معاقبت
عقاب کردن، سزای عمل بد کسی را دادن، عذاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعاقبت
تصویر بعاقبت
آخرالامر در پایان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
بیکدیگر عتاب کردن، درشت گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتبت
تصویر مکاتبت
مکاتبه: (... و انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند ) (چهارمقاله. 21)
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنش شده سرزنشگر عتاب شده سرزنش شده: بزرگوارا، من خود معاتبم ز خرد چه باشد ار تو نباشی بر این خطا عاتب. (عثمان مختاری) ملامت کننده سرزنش کننده: با روح دو بسدش معاشر با عقل دو نرگسش معاتب. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاتبه
تصویر معاتبه
((مُ تَ بَ یا تِ بِ))
سرزنش کردن، پرخاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاتب
تصویر معاتب
((مُ تِ))
سرزنش کننده، ملامت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاشرت
تصویر معاشرت
رفت و آمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معافیت
تصویر معافیت
بخشودگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
همنشینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراقبت
تصویر مراقبت
تیمار، نگهداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تشر، تندی، توپ، سرزنش، عتاب، ملامت، سرکوفت، نکوهش، سرزنش کردن، عتاب کردن، خشم گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد