جدول جو
جدول جو

معنی مظؤره - جستجوی لغت در جدول جو

مظؤره
(مَ رَ)
از ’ظٔر’، ناقه مظؤره، ناقۀ دایه گرفته شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ماده شتری که برای بچۀ دیگری دایه گرفته شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منوره
تصویر منوره
(دخترانه)
روشن، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مزوره
تصویر مزوره
مزوّر، تزویر کننده، دورو، دروغ گو، دروغ پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَثْ ثَ رَ)
مؤنث مؤثر. ج، مؤثرات. رجوع به مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ رَ / رِ)
سرماهی. مشاهره. (دستورالاخوان). ماهواره. ماهیانه. ماهانه. ماهیانه و مقرری ماه در ماه که به نوکران دهند. (از برهان) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بِ رَ)
شتر مادۀ بسیارگوشت. (منتهی الارب) ، گوش بسیارموی یا پشمناک. (منتهی الارب). اذن مهوبره، گوش بسیارموی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو دَ)
دختر زنده دفن کرده. (منتهی الارب). دختر زنده به گورکرده چنانکه در جاهلیت معمول تازیان بوده. ج، موؤدات. (ناظم الاطباء). دختر زنده به گورکرده. (یادداشت مؤلف) : و اذا الموؤده سئلت. بأی ّ ذنب قتلت. (قرآن 8/81-9)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دشمنی کردن و تباهی انداختن و فتنه انگیختن میان مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). فساد کردن و دشمنی انداختن میان مردم. (از اقرب الموارد). مئار. (منتهی الارب) ، فخر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برابری نمودن با کسی در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مأره فی فعله، برابری کرد با او در کار وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
پشت به پشت آوردن و یارمندی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ظهار. (ناظم الاطباء). هم پشت شدن. (دهار) (ترجمان القرآن). هم پشت بودن. (تاج المصادربیهقی). و رجوع به مظاهرت شود، از زن ظهار کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، مرد مر زن خودرا انت علی ّ کظهر امی گفتن. (آنندراج). و رجوع به ظهار و مظاهر شود، دو جامه به هم در پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ضَمْبْ)
همدیگر را دایگی کردن. یقال بینهم مظأره، ای کل واحد منها ظئر صاحبه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دایه گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از محیطالمحیط). ظئر گرفتن و شیرده برای بچه گرفتن. (ناظم الاطباء) ، گرفتن دایه بچه غیر از جهت شیر دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بَ رَ)
موبره. خرمابن گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو مَ / مِ)
بدفال و نحس و شوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِشْ رَ)
جای شهد. (منتهی الارب). خانه زنبور که از وی انگبین گیرند و کندوی عسل. (ناظم الاطباء). موضع عسل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ را)
مؤنث مؤری (م ء ر را) . (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رَ مَ)
بیضه مؤرمه، خود فراخ بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤرم
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَزْ زَ رَ)
نعجه مؤزره، میش دست و پا سیاه که گویا ازار سیاه پوشیده است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ رَ)
مؤنث مؤثر. ج، مؤثرات. رجوع به مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(ظُ ئو رَ)
جمع واژۀ ظئر
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ رَ)
قناه مؤمره، نیزۀ باسنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظَ ئو رَ)
ظؤور. رجوع به ظؤور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو لَ)
رسم الخطی از مسؤوله. رجوع به مسؤوله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَرَ)
ارض مفأره، زمین بسیار موش. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
دستار. (منتهی الارب) (آنندراج). عمامه و دستار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ رَ)
مؤنث مؤثر. (از منتهی الارب). رجوع به مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مَ رَ)
مؤمر. افزون شده و متعددگشته. (ناظم الاطباء) ، برکت یافته در نسل و اولاد. (منتهی الارب). و رجوع به مؤمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خِ رَ)
مؤنث مؤخر. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤخّره و ترکیبات ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خَ رَ)
مؤنث مؤخر. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤخر و ترکیبات ذیل مؤخّره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَخْ خِ رَ)
تأنیث مؤخر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤخّره و ترکیبات ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ خ خَ رَ)
تأنیث مؤخر. (یادداشت مؤلف).
- مؤخرهالجیش، دنباله. دم لشکر. مقابل مقدمه و مقدمهالجیش. عقب دار. دم دار. (یادداشت مؤلف).
- مؤخرهالرحل، مؤخرالرحل. دنبالۀ پالان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤخر شود.
- مؤخرهالعین، دنبالۀ چشم. مؤخرالعین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب مؤخرالعین در ذیل مؤخر شود.
، پس کوهۀ زین اسب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ جِ رَ)
مؤنث مؤجر. (یادداشت مؤلف). زن که مباح کند خود را به مزد. (منتهی الارب). و رجوع به مؤجر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
به کرایه دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ایجار. و رجوع به ایجار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهواره
تصویر مهواره
ماهیانه، ماهانه، ماهواره، مشاهره
فرهنگ لغت هوشیار
مظاهرت و مظاهره در فارسی: پشتیبانی یاری دادن کسی را پشتیبانی کردن، حمایت یاری: بر سبیل مخامرت پادشاهان آن طرف بمظاهرت مجاهرت نموده و بحبل طاعت و تباعت اعتصام کرده
فرهنگ لغت هوشیار
مزوره در فارسی مونث مزور: ریویده، بیمار با بیمار خور مزوره در فارسی مونث مزور: ریوکار فرغولکار مونث مزور: تزویر شده، نوعی آش که ببیماران دهند. (باگوشت یا بی گوشت) جمع مزورات
فرهنگ لغت هوشیار
مشورت در فارسی: همپرسکی هوسکارش هو سیگال هو سکالش سو بارش سگالش سکال سگال شگفت است که در بیشینه واژه نامه ها واژه سگالش را با (خیال) و (فکر) و گاه با (اندیشه بد ک) برابر گرفته و مانک درست آن را به دست نداده اند همپرسی رایزنی پند اندرز
فرهنگ لغت هوشیار