- مظفر (پسرانه)
- پیروز، غالب، موفق
معنی مظفر - جستجوی لغت در جدول جو
- مظفر
- ظفریافته، پیروز، فیروز، کامروا
- مظفر
- فیروز، مرد بمراد خود رسیده، آرزویافته
- مظفر ((مُ ظَ فَّ))
- پیروز، کامروا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نمودگاه، نماد
درازناخن
محل ظهور، جای آشکار شدن
زرهی که زیر کلاه خود بر سر می گذاشته اند، کلاه خود
مرد نیکوکاری که نسبت به او ناسپاسی شده، کافر خوانده شده
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، وافر، معتدٌ به، درغیش، جزیل، به غایت، کثیر، بی اندازه، اورت، مفرط، متوافر، خیلی، غزیر، موفور، عدیده
لفچ لب و لوچه جانوران را گویند، دهان
آشکار شده، آشکار کرده، پیدا، محل ظهور
خود، زیر خودی زرهی که زیر کلاهخود بر سر میگذاشته اند، کلاهخود: (فکندم کلاه گلین از سرش چنان کز سر غازیی مغفری) (منوچهری. د. 117)، جمع مغافر
ناسپاس کرده شده، تکفیر شده، کافر خوانده
رماننده، یاری دهنده، دستور دهنده
وافر و فراوان و بسیار افزون، زیاد کرده شده
تکفیر کننده
پیروزی
گریزگاه
گریزگاه، جای گریختن، راه فرار
ناخن، استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا
پیروزی، نصرت، فتح، غلبه
گریزگاه
پیروز شدن، غلبه
ظفر شدن: پیروز شدن، دست یافتن به مراد، غلبه کردن، ظفر یافتن
ظفر یافتن: پیروز شدن، دست یافتن به مراد، غلبه کردن
ظفر شدن: پیروز شدن، دست یافتن به مراد، غلبه کردن، ظفر یافتن
ظفر یافتن: پیروز شدن، دست یافتن به مراد، غلبه کردن