جدول جو
جدول جو

معنی مظع - جستجوی لغت در جدول جو

مظع(ضَ)
نرم و تابان گردانیدن وتر و غیر آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). نرم و تابان گردانیدن زه و جز آن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مظل
تصویر مظل
سایه انداز، سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منع
تصویر منع
بازداشتن کسی از کاری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ طَ)
مزعه. اول دویدن اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آخر رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). آخر راه رفتن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نرم دویدن، غاز کردن پنبه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به شتاب رفتن ستور. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مزعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گیاه ناک گردیدن رودبار و فراخ علف شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مراعه. و رجوع به مراعه شود، در خصب و فراوانی قرار گرفتن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
ذهبوا جذع مذع ، پراکنده شدند در اطراف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به جذع مذع شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
باد شمال. (منتهی الارب). نام باد شمال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ / مُ تَ)
جمع واژۀ متعه و متعه. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ لَ)
ربودن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ربودن و بردن چیزی را. (ناظم الاطباء) ، برآمدن روز و دراز شدن آن پیش از زوال. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روز دور برآمدن. (زوزنی). به پایان رسیدن چاشت و هوعندالضحی الاکبر. یابرآمدن و بلند شدن روز و به نهایت رسیدن بلندی آن. متوع مثله. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دروغ گفتن کسی را. متع مثله. (ناظم الاطباء) ، بلند شدن سراب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشت ومحکم گردیدن رسن، نیک سخت و تند و سرخ گردیدن نبیذ. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیکو و زیرک شدن مردم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، منفعت گرفتن به چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برخورداری گرفتن، (زوزنی). چربیدن به وزن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
نادان گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خرمای خشک را با شیر خوردن یا خرماخوردن و بر آن شیر نوشیدن. مجعه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی باکی کردن. مجاعه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
گول که چون نشیند نخواهد که برخیزد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از ناظم الاطباء) ، جاهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین گیاه ناک و فراخ علف. (آنندراج) ، کلأ. ج، امرع، امراع. (از اقرب الموارد) ، فراوانی علف و چراگاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
ربودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انداختن بول را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انداختن منی یا بول خویش را. (ناظم الاطباء) ، سیر آسان و نرم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). نرم و آسان رفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پنبه غاز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). غاز کردن پنبه را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خیار و مانند آن خائیدن، گوسفند دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ورزیدن و گرد آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ورزیدن و کسب کردن و گرد آوردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، به رسن و جز آن زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زدن به ریسمان و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نیک آشامیدن. (تاج المصادر بیهقی). سخت خوردن شراب و آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن به فحش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تهمت کردن و مجهول استعمال شود و گویند مقع فلان بسواءه، ای رمی به. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تهمت کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِمْ می یا)
روان شدن چیزی بر روی زمین و به آرامی پهن گردیدن. (ناظم الاطباء). روان و تنک گردیدن چیزی بر زمین چون روغن و مسکه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). لوئه رفتن، رفتن چیزی ریخته چون آب و روغن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). سیلان. جریان. (یادداشت مؤلف). روان شدن آب و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، گداخته شدن روغن. (ناظم الاطباء). گداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). آب شدن. ذوب شدن. مذاب گشتن. (یادداشت مؤلف). گداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، رفتن اسب و روان شدن و شادمان رفتن آن. (ناظم الاطباء). رفتن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لُ)
جمع واژۀ ملیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملیع شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ)
برگردیدن رنگ روی و رنگ به رنگ شدن ازعوارض دشوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
روغن بسیار بر سر مالیدن. (منتهی الارب). مالیدن سر را بوسیلۀ روغن. (از اقرب الموارد) ، شانه کردن موی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
مرد چراگاه جوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خصب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
فراخی علف و چراگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
باقی ماندۀ سخن. (منتهی الارب). باقیماندۀ از کلام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از تاج العروس) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مرعه و مرعه. (منتهی الارب). مرع. (اقرب الموارد). رجوع به مرعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
جمع واژۀ مرعه یا مرعه. (اقرب الموارد). مرع. (منتهی الارب). رجوع به مرعه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بزرگ شمردن کار را و بر طاقت خود انجام آن را اعتماد نکردن، پر شدن ظرف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تنگ گردیدن کار و درماندن در سرانجام آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
لیسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تمظع ما عندنا، ای تلحسه کله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، در پی سایه، از جایی بجایی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درنگ کردن از وقت چرانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تمظع فی الرعا، اذا تأخر عن الوقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
جمع واژۀ مصعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
باز داشتن برکم بژکم باز گیری باز گری آب جوی ار ز بحر باز گری بحر را زان سپس شمر شمری (سنائی) (شمر حوض خرد و کوچک را گویند) خرچنگ خود دار خود داری کننده باز داشتن جلوگیری کردن، جلوگیری ممانعت: (معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و بعرف و عادت منع فضل مال از محتاج) (کشف الاسرار 502: 2) یا منع تعقیب. جلوگیری بازپرس از تعقیب متهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقع
تصویر مقع
آب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
سایه دار سایه اندازنده سایه دار: حق سبحانه و تعالی سایه معدلت این پادشاه... را تا دامی قیامت بر سر کافه خلایق مظل و مبسوط داراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرع
تصویر مرع
پارسی تازی گشته مرغ سبزه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منع
تصویر منع
((مَ))
بازداشتن، دور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظل
تصویر مظل
((مُ ظِ لّ))
سایه انداز، سایه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرع
تصویر مرع
((مَ))
زمین گیاه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضظع
تصویر ضظع
((ضَ ظَ))
هشتمین صورت از صور هفتگانه حروف ابجد (ض ظ ع)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منع
تصویر منع
بازداری
فرهنگ واژه فارسی سره