جدول جو
جدول جو

معنی مطنف - جستجوی لغت در جدول جو

مطنف
(مُ نِ)
صاحب طنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). کسی که در خانه وی دارای سقف و سر در باشد. (ناظم الاطباء) ، بر آینده بر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه بر سرکوه بالا می رود. (ناظم الاطباء). بالا رونده بر طنف. و رجوع به طنف شود
لغت نامه دهخدا
مطنف
(مُ طَنْ نَ)
رجل مطنف،مرد متهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطاف
تصویر مطاف
جای طواف کردن، محل گردش و دور زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
جامۀ دوخته شده از خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنف
تصویر مکنف
پنهان کننده، پوشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنف
تصویر مشنف
زینت و آرایش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
تصنیف کننده، نویسندۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
تصنیف شده، کتاب مرتب شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
آغاز و اول چیزی
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نِ)
نعت فاعلی از مصدر ارناف. رجوع به ارناف شود. ستوری که سست کند گوش را از ماندگی. (آنندراج) ، مرد شتابنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
اسبی که از دیگر اسبان سبقت گیرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، مسانف
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
خصم مجنف، حریف مایل از حق. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که طبعاً منحرف از حق است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
میل کننده از حق در وصیت. (از منتهی الارب). کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند، روگردان از راه راست و گمراه، آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ / نَ)
بیمار گران. (منتهی الارب) : رجل مدنف، مردی بر جای بمانده. بیماری گران. (از مهذب الاسماء). آنکه به سبب عشق در شرف مرگ است. (از بحر الجواهر). گرفتار بیماری گران و سخت. (ناظم الاطباء). که بیماری مشرف به موتش کرده است. (از متن اللغه). نعت است از ادناف. رجوع به ادناف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
آفتاب نزدیک به فروشدن و زردگردیده. (ناظم الاطباء). رجوع به لغت قبلی و نیز رجوع به ادناف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بصورت صیغۀ تعجب بدین سان آید: ما اطنفه، چه کم خوار و ناخواهان و کم مال است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چقدر زاهد است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، انواع و اصناف گویند. الناس اطوار، ای اصناف مختلفون. (از منتهی الارب) ، یعنی مختلف اند بر حالات گوناگون و در تاج: ای اصناف. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود، جمع واژۀ طور. حالتها و کیفیتها. (فرهنگ نظام). حالات و هیئتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود:
شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولایت است ز اطوارش.
ناصرخسرو.
آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض وطول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء ص 11). یکی آن که پادشاه که تا ابد باقی باد، چون در احوال و اطوار اسلاف ملوک و سلاطین و بسطت ملک و نفاذ حکم و جلالت قدر و کامکاری و فرمانروایی ایشان نگرد... بصیرت او در امضاء این معنی باقی تر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 7).
بنما در بساط فرش رخوت
سالکان مسالک اطوار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 23).
، ادوار و ازمنه، طریقه ها و روشها، طرق و راهها، امثال و اعمال. (ناظم الاطباء).
- اطوار حمیده، کردارها و اعمال ستوده. (ناظم الاطباء).
- اطوار سیاه، کردارهای زشت. (ناظم الاطباء).
- اطوار ناهموار، کردارهای بد و نامناسب. (ناظم الاطباء).
- اطوار نکوهیده، کردارهای زشت و ناستوده. (یادداشت مؤلف).
، رسمها و عادتها. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، در پارسی بمعنی حرکات و اداهای رقص. مثال: اطوار درنیاور. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اطفار شود. در تداول عامه، اطفار گویند، قدرها. حدها. (از اقرب الموارد).
- اطوار سبعه، کنایه از مراتب هفتگانه. (انجمن آرای ناصری). و صاحب کشاف گوید: در اصطلاح اهل تصوف عبارت از: طبع. نفس. قلب. روح. سرّ خفی و اخفی. کما فی شرح المثنوی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
پوشاننده و پنهان کننده. حاجز. حاجب:
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 263)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
آگاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آمدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَنْنَ)
هر چیزی که کناره های آن را فراهم آورده و جمع کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
- صلاء مکنف، بریانی فراهم آورده جوانب. (منتهی الارب). بریانی که کناره های آن را فراهم آورده باشند. (ناظم الاطباء).
، رجل مکنف اللحیه، مرد بزرگ ریش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فراز گرفته، بزگ ریش احاطه کرده شده، چیزی که جوانب آن فراهم و جمع شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
جای طواف کردن، جای گرداگرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده کتاب، مرتب کننده کتاب، نگارنده جزوه و کتاب و رساله، تصنیف کننده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بهنگام پیمانه کردن چیزی از پیمانه کسر کند و یابوقت وزن کردن مقداری از و زن مقرر کمتر دهد، جمع مطففین
فرهنگ لغت هوشیار
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
گوشواره نهاده گوشوار بسته: و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط و مشنف (داراد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوف
تصویر مطوف
طواف دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
((مُ صَ نِّ))
تصنیف کننده، نویسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطفف
تصویر مطفف
((مُ طَ فِّ))
کم فروش، کسی که هنگام وزن کردن از وزن واقعی کالا کم کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنف
تصویر مکنف
((مُ کَ نَّ))
احاطه کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
((مَ))
جای طواف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
((مُ رَ))
جامه ای که از خز دوخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
((مُ رِ))
مال نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
((مُ صَ نَّ))
تصنیف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
برنویس
فرهنگ واژه فارسی سره
نویسنده
دیکشنری اردو به فارسی