ابن عیسی بن لبیب بن محمد بن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم. از قضات و ادباء و مورخین اندلس است. اصل وی از بیره است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هجری قمری درگذشت. اوراست ’فقهاءالبیره’ و ’شعراءالبیره’ و ’انساب العرب النازلین فی البیره و اخبار هم’.
ابن عیسی بن لبیب بن محمد بن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم. از قضات و ادباء و مورخین اندلس است. اصل وی از بیره است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هجری قمری درگذشت. اوراست ’فقهاءالبیره’ و ’شعراءالبیره’ و ’انساب العرب النازلین فی البیره و اخبار هم’.
امراءه مطره، زن لازم گیرنده مسواک و غسل و پاکی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زن بسیار مسواک کننده و خوشبوی، هر چند که بوی خوش بکار نبرد. (از ذیل اقرب الموارد)
امراءه مطره، زن لازم گیرنده مسواک و غسل و پاکی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زن بسیار مسواک کننده و خوشبوی، هر چند که بوی خوش بکار نبرد. (از ذیل اقرب الموارد)
خوی و عادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ان تلک من فلان مطره، ای عاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مطره شود، خیک، میانۀ حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، واحد مطر، یعنی یک باران. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی اول مادۀ بعد شود
خوی و عادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ان تلک من فلان مطره، ای عاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَطِرَه شود، خیک، میانۀ حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، واحد مطر، یعنی یک باران. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی اول مادۀ بعد شود
چادر خز چهارگوشۀ نگارین. ج، مطارف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره. (غیاث). گلیم خز با علم. (السامی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم. ج، مطارف. (مهذب الاسماء). چهارگوشۀ نگارین. چادر خز منقش. رداء خز نگارین. ج، مطارف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد وز مطرف کبود ردا کرده و ازار. کسایی. چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام. فردوسی. بود نیز نو مطرفی شاهوار ببسته ز دو سو به چوب استوار. اسدی. از ابر تیره لباس اهرمن و مطرف ادکن پوشید. (تاج المآثر) ، حجاب و پرده. (ناظم الاطباء) ، مطرف الایام، ای مستأنف الایام. (منتهی الارب). فعلته فی مطرف الایام، آن کار را در روزهای تازه گذشته کردم. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
چادر خز چهارگوشۀ نگارین. ج، مطارف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره. (غیاث). گلیم خز با علم. (السامی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم. ج، مطارف. (مهذب الاسماء). چهارگوشۀ نگارین. چادر خز منقش. رداء خز نگارین. ج، مطارف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد وز مطرف کبود ردا کرده و ازار. کسایی. چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام. فردوسی. بود نیز نو مطرفی شاهوار ببسته ز دو سو به چوب استوار. اسدی. از ابر تیره لباس اهرمن و مطرف ادکن پوشید. (تاج المآثر) ، حجاب و پرده. (ناظم الاطباء) ، مطرف الایام، ای مستأنف الایام. (منتهی الارب). فعلته فی مطرف الایام، آن کار را در روزهای تازه گذشته کردم. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
گوسپندی که طرف دنب یا هر دو دست وپای آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شاه مطرفه، گوسفندی کنارۀ گوش سیاه. (مهذب الاسماء). گوسپندی که طرف دنب آن سیاه و دیگر قسمتهای آن سپید باشد. (از اقرب الموارد)
گوسپندی که طرف دنب یا هر دو دست وپای آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شاه مطرفه، گوسفندی کنارۀ گوش سیاه. (مهذب الاسماء). گوسپندی که طرف دنب آن سیاه و دیگر قسمتهای آن سپید باشد. (از اقرب الموارد)
شتربچه که نچرد چراگاهی را تا طرفه و نو نپنداردو بر یک چراگاه قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، ناقه که جابجا چرا کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
شتربچه که نچرد چراگاهی را تا طرفه و نو نپنداردو بر یک چراگاه قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، ناقه که جابجا چرا کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
شمشیر تیز، اسپ باریک شکم در یکی از فرهنگ ها مرهفه اسپ لاغرمیان دانسته شده لاغر میانی در اسپ بر ارزش آن می افزاید از سعدی: اسپ لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاو پرواری ولی باریک شکمی و برجستگی یا نمایانی استخوان ها آک (عیب) اسپ است
شمشیر تیز، اسپ باریک شکم در یکی از فرهنگ ها مرهفه اسپ لاغرمیان دانسته شده لاغر میانی در اسپ بر ارزش آن می افزاید از سعدی: اسپ لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاو پرواری ولی باریک شکمی و برجستگی یا نمایانی استخوان ها آک (عیب) اسپ است