جدول جو
جدول جو

معنی مطربی - جستجوی لغت در جدول جو

مطربی(مُ رِ)
آوازخوانی و سرودگویی و مغنی گری و ساززنی و رقاصی. (ناظم الاطباء). عمل خنیاگری و رامشگری:
بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد
خواند بالحان خوش نامۀ پا زند و زند.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گفت من رقص ندانم بسزا
مطربی نیز ندانم بدرست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 836).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
مطربی
در تازی نیامده رامشگری عمل و شغل مطرب مغنی گری: گفت: ای دل افروز همه سازهای مطربی دانی
فرهنگ لغت هوشیار
مطربی
خنیاگری، رامشگری، مغنی گری، نوازندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغربی
تصویر مغربی
مربوط به مغرب مثلاً باد مغربی، قرارگرفته در غرب، از مردم مغرب زمین (به ویژه اروپا و امریکا)، مربوط به کشور مغرب ( مراکش) مثلاً زر مغربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربی
تصویر مربی
تربیت کننده، پرورش دهنده، پرورنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَرْ رِ)
مکنی به ابوالفتح یا ابوالمظفر، ناصر بن ابی المکارم عبدالسید بن علی المطرزی الخوارزمی متولد رجب سال 538 هجری قمری در جرجانیۀ خوارزم و متوفی در همین شهر در روز سه شنبه 21 جمادی الاولی 616. مطرزی در سال 597 در راه زیارت مکه به بغداد آمده در 601 نیز در این شهر بوده و در آنجا حوزۀ درس تشکیل داد و احتمالاً کتاب المعرب خود را در همین شهر بنا بدرخواست هواداران خود در سال 598 مرتب کرده به نام المغرب فی ترتیب المعرب و در اختیار جویندگان قرار داده است. دوستداران او در سوگ وی بیش از سیصد مرثیه به فارسی و عربی سروده اند. مطرزی شاگرد ابوالمؤید الموفق بن احمد المکی، خطیب خوارزم است او راست: 1- ایضاح مقامات الحریری که کتابی است معروف در ادب عرب و در 536 تألیف شده است و نسخه ای از آن که مکتوب به خط مؤلف است در کتاب خانه خصوصی بارون رودلف ارلانژه، پدربارون لئو ارلانژه، در لندن موجود است. 2- الاقناع لماحوی تحت القناع که کتابی است ناشناخته در لغت عرب که قدیمی ترین نسخۀ آن در کتاب خانه اسکوریال اسپانیا است. 3- المصباح که کتاب مختصر و معروفی است در نحو زبان عربی و قدیمی ترین نسخۀ آن در کتاب خانه آکسفورد انگلستان است. 4- المغرب فی ترتیب المعرب که کتابی است معروف در تفسیر لغات مربوط به آئین حنفی و در 598 تألیف شده است. (یادداشت لغت نامه: از علی شریفیان رضوی نقل به اختصار). و رجوع به اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان ترک است که در شهرستان ملایر واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُطْ طَ لِ)
منسوب به مطلب بن عبد مناف است و جمعی از اولادان وی بدین اسم منسوب اند. (الانساب سمعانی) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
مؤلف آتشکدۀ آذر نویسد: اصلش از دیار فرح بار کاشغر است و در خانه طغان شاه بوده است و در مرثیۀ آن پادشاه، پنجاه رباعی را گفته. الحق کمال دارد:
در ماتمت ای شاه سیه شد روزم
بی روی تو دیدگان خود بردوزم
تیغ تو کجاست ای دریغا تا من
خون ریختن از دیده به او آموزم.
(آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 351)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
راه کوچک که به شارع عام پیوسته. (منتهی الارب). راه جداگانه. ج، مطارب. (مهذب الاسماء). مطرب راه تنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ بَ)
زنی که مردان را به شادی و طرب آرد. (غیاث). تأنیث مطرب: دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند از سریه یا مطربه یا خدمتکار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103). و رجوع به مطرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بی)
غذا دهنده. (آنندراج). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء) ، مرباسازندۀ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
از مردم زادگان تکلو و بلکه از خویشاوندان امیرالامرایان آن طایفه است. چون خیلی بی قید و لاابالی است از ملازمت و اطاعت سرپیچی میکند، گاهی سپاهی میشود و گاهی فنایی. طبع شعر نیز دارد و شجاعت و اکرام نیز بر خویشتن نسبت میدهد. این ابیات از اوست:
ای فلک ای بی ترحم بی کسی را تا بکی
میگدازی ز آتش حسرت مروت را چه شد
مشربی گیرم که آه بی اثر کاری نساخت
حیرتی دارم که تأثیر محبت را چه شد.
(مجمع الخواص ص 125)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
ابوعثمان سعید بن سلام از مشایخ قرن چهارم هجری است. حمدالله مستوفی آرد: وفاتش به بغداد در سنۀ ثلاث و سعین و ثلاثمائه به زمان طائع. از سخنان اوست: تقوی بر حد تقصیر ایستادن است و از حد فراتر نشدن و صحبت درویشان بر صحبت توانگران اختیار کردن. و رجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی صص 657 -658 شود
شیخ ابوالحسن اقطعاز مشایخ قرن سوم است. حمدالله مستوفی آرد: وفاتش در سنۀ ثلاثمائه به زمان مقتدر. از سخنان اوست: کسی به جایی شریف نرسد مگر بر موافقت قرار گرفتن و ادب بجای آوردن و فریضه ها گزاردن و با نیک مردم صحبت کردن. ورجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 649 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ / رِ زی ی)
نسبت است مر مطرز را که مربوط به دوخت و دوز اثواب ظریفه و دلربا است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
چون مطرق. منسوب به مطرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در طب، قسمی از نبض. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مربا در فارسی همبک پرورتک شکریزه پته (گویش گیلکی) ریچار ریچاله ریچال لیچار (گویش کاشمری) پرورده ارمگان پرورنده فرهنجنده پرورده شده پرورش یافته. پرورش دهنده تربیت کننده: دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضیی به از و آسمان ندارد یاد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
سرود گوی، آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا بطرب آورد، رامشگر، رامشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغربی
تصویر مغربی
خور وری خور بری، مراکشی منسوب به مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
مطربه در فارسی مونث مطرب بنگرید به مطرب مونث مطرب: و قتی در هری زن مطربه ای زاهده نام در مجلس انس او حاضر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربی
تصویر مربی
((مُ رَ بّ))
پرورش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغربی
تصویر مغربی
((مَ رِ))
منسوب به مغرب، نوعی زر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربی
تصویر مربی
((مُ رَ ب با))
تربیت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
((مُ رِ))
آوازخوان، نوازنده، رقاص، کسی که در کار طرب باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربی
تصویر مربی
پرورنده، پروراننده
فرهنگ واژه فارسی سره
خنیاگر، رامشگر، مغنیه، نوازنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مربی
تصویر مربی
Instructor, Trainer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مربی
تصویر مربی
инструктор , тренер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مربی
تصویر مربی
інструктор , тренер
دیکشنری فارسی به اوکراینی
غربی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مربی
تصویر مربی
instruktor, trener
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مربی
تصویر مربی
Lehrer, Trainer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مربی
تصویر مربی
instrutor, treinador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مربی
تصویر مربی
instructeur, trainer
دیکشنری فارسی به هلندی