جدول جو
جدول جو

معنی مضیقه - جستجوی لغت در جدول جو

مضیقه
فقر، تنگ دستی، تهیدستی، ناداری، درویشی، کمبود چیزی
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
فرهنگ فارسی عمید
مضیقه(مَ قَ)
تنگنا. ج، مضایق، تنگی. دشواری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مضیقه
تنگی، دشواری
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
فرهنگ لغت هوشیار
مضیقه((مَ قِ))
تنگنا، تنگدستی
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
فرهنگ فارسی معین
مضیقه
تنگنا
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
مضیقه
تعسر، تنگنا، صعوبت، ضیق، عسرت، کار سخت، سخت گیری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضیق
تصویر مضیق
جای تنگ، تنگنا، تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
بر کسی تنگ گرفتن و سخت گیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضَیْ یِ)
تنگ کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تنگ شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(ضَ قَ)
تنگدستی. (منتخب اللغات). درویشی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ج، ضیق. تنگی. (دهار). بدحالی. (منتخب اللغات)،
{{صفت}} بدحالت. (منتهی الارب). رجوع به ضیقه شود،
{{اسم خاص}} منزلی است مر ماه را میان ثریاو دبران. (منتهی الارب). رجوع به ضیقه (ق ) شود
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ یِ قَ)
تأنیث ضیّق
لغت نامه دهخدا
(قَ)
راهی است بین طائف و حنین. (منتهی الارب). زمینی است بین طائف و حنین. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
رجوع به مفیق (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
دوات که سیاهی آن درست کرده و لیقه داده باشند در آن. (منتهی الارب). دواتی که در آن مرکب و سیاهی با لیقه انداخته باشند. (ناظم الاطباء). دوات. فرضه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
ژرف و دورتک. (ناظم الاطباء). بئر معیقه، چاه دورتک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مضایقه. مضایقت. با کسی تنگ فراگرفتن. (زوزنی). با کسی تنگ گرفتن کار. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). با هم دشواری کردن و تنگ گرفتن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). تنگ فراگرفتن کار، و با لفظ داشتن مستعمل است. (آنندراج). دشواری کردن با کسی و تنگ گرفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مضایقت و مضایقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ / یِ قَ / قِ)
مضایقه. مضایقت. خودداری و سخت گیری در دادن چیزی یا کردن کاری. تنگ گرفتن و سخت گیری کردن. دریغ کردن. خویشتن داری. دریغ داشتن. (یادداشت مؤلف) :
با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست
صدجان فدای یار نصیحت نیوش کن.
حافظ.
- مضایقه داشتن، مضایقه کردن در انجام دادن کاری. خودداری کردن از عملی. دریغ داشتن از کاری:
در کار ما مضایقه ای داشت ناخدا
کشتی به نوح ورخت به طوفان گذاشتیم.
وحشی (از آنندراج).
- مضایقه کردن، بقدر مقدور کار نکردن و اشکال و دشواری آوردن و مشکل کردن. (ناظم الاطباء). خودداری کردن از انجام دادن کاری برای کسی و دریغ کردن از دادن چیزی به کسی:
وصل تو را به جان و دل، می خرم و نمی دهی
بیش مکن مضایقه، چون که رسید مشتری.
خاقانی.
عمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قضیه مضایقه می کرد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 21).
به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی
که دوستی نبود هرچه ناتمام کنند.
سعدی.
رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود
به جان مضایقه با تیغ آبدار مکن.
صائب (از آنندراج).
- با مضایقه، بابخالت و گرفته گیری و عدم همراهی.
- بی مضایقه، بقدر مقدور و بقدر امکان و به اندازه ای که می تواند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
آشی که از شیر ترش سازند و گاهی در آن شیر تازه افزایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی آش که از شیر ترش سازند و گاه شیر تازه بر آن افزایند. (ناظم الاطباء). شیروا. (مهذب الاسماء). دوغبا. (دهار). نام طعامی است که از جغرات برنج سازند. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ / مَ یَ عَ)
جای هلاکت. یقال فلان بدار مضیعه، ای بدار ضیاع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای هلاکت. (آنندراج). جایی که انسان در وی هلاک میگردد. هو بدار مضیعه، یعنی او در خانه هلاک است که مراد بیابان باشد، هو مقیم بدار مضیعه، یعنی شعار او در کارهای خود سستی و کسالت است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
هر گوشت پاره که بر استخوان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت پاره ای که به استخوان چسبیده باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گوشت پارۀ زیر گوشت بازوی اسب، پی کرانۀ گوشۀ کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پی خائیده که کمان ساز دارد، تندی زیر بناگوش، پی اندام. ج، مضیغ، مضائغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
جای ضیافت. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
تأنیث مضی ٔ. مسفره. مشرقه. درخشان. درفشان. تابان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ قَ)
شوربای از شیر ترش ساخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
گوسپند بیمار و تخمه زده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / مَ یُ فَ)
اندوه و غم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، کاری که از وی ترسیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضیره
تصویر مضیره
آش شیر ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیعه
تصویر مضیعه
مضیعه در فارسی تباهجای نابود گاه جای تباهی محل هلاکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
دریغ و سخت گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیقه
تصویر ضیقه
تنگدستی درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
جای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
((مُ یَ قَ یا یِ قِ))
بر کسی تنگ گرفتن، سخت گیری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
((مَ))
جای تنگ، تنگنا، تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
خودداری، دریغ، فروگذاری، تنگ گرفتن، خودداری کردن، دریغ ورزیدن، سخت گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد