جدول جو
جدول جو

معنی مضمرط - جستجوی لغت در جدول جو

مضمرط(مُ ضَ رَ)
مضمرطالوجه، مرد ترنجیده و در کشیده روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضمر
تصویر مضمر
پوشیده و پنهان، نهان داشته، در ضمیر نگه داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
لاغر، کم گوشت، اسب لاغرمیان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
خرمابن غوره برافتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرمابنی که غوره افکندن عادت وی باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتری که سریع رفتن و پیش افتادن عادت وی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَمْ مَ)
اسب تیزرفتار باریک میان. (غیاث) (آنندراج) :
میر ما را از پر روح الامین و زلف حور
پر تیرو پرچم رخش مضمر ساختند.
خاقانی.
صحن فلک از قران انجم
ماند رمۀ مضمران را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 33).
، اسب فربه. (غیاث) (آنندراج) ، لاغر و کم گوشت و باریک میان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَمْ مِ)
آنچه لاغر میکند و باریک و نحیف کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
آن که در دل نهان میدارد چیزی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
است. کون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فمضرط الموسر عرنینه
و معطس المفلس مفساه.
؟ (از مرزبان نامه ص 181)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَرْ رِ / مُ رِ)
آنکه کسی را بگوزاند و کاری کند که وی تیز دهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه برای مضحکه از دهان بانگ تیز برآورد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به دهان حکایت صوت ضراط کند و بدان فسوس نماید به کسی. (آنندراج) ، خواردارنده و سبک شمرنده. (ناظم الاطباء). سبک شمارنده و خواردارنده. (آنندراج) ، فسوس کننده. استهزأنماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضریط و اضراط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ رِ)
لص معمرط، دزد که هرچه یابد بدزدد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رِ)
موی از پی یکدیگر افتاده و ساقطشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ رَ)
چوبی که بر گردن گاو نهند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ)
رجل مصمرطالرأس، مرد درازسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
موی افتنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده موی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمرط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ رَ)
درازسر: رجل مسمرطالرأس، مرد درازسر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضمره
تصویر مضمره
مضمره در فارسی مونث مضمر بنگرید به مضمر مونث مضمر، جمع مضمرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
نهان داشته، پنهان و پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
((مُ مَ))
پوشیده، نهان داشته
فرهنگ فارسی معین
پنهان، پوشیده، مستتر، نهان
متضاد: آشکار، عیان
فرهنگ واژه مترادف متضاد