جدول جو
جدول جو

معنی مضطغ - جستجوی لغت در جدول جو

مضطغ
(مُ طَغ غ)
زمین سیراب و با گیاه سبز. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضغ
تصویر مضغ
جویدن و نرم کردن غذا در دهان، خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضطر
تصویر مضطر
بیچاره، ناچار، گرفتار، تنگدست
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آنچه خایند او را چون علک و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خائیدنی. (دهار چ بنیاد فرهنگ). آنچه خاییده. می شود. (ناظم الاطباء). یقال: ما عندنا مضاغ، یعنی چیز خائیدنی نداریم، نرم بخائیدن: هذه کسره لینهالمضاغ، یعنی این قطعۀ نانی است که نرم است در خائیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
خائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جویدن. جائیدن. خائیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
جمع واژۀ مضغه. (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / مُضْ ضَ)
مضغ الامور، کارهای خرد و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرر)
از ’ض رر’، حاجتمند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). تنگدست و حاجتمند. (ناظم الاطباء) :
خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم و نثرم
گویندگان عالم پیشم عیال و مضطر.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 19).
، ضرررسیده. (غیاث) (آنندراج) :
ما جرم چه کردیم نزادیم بدان وقت
محروم چرائیم ز پیغمبر و مضطر؟
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 509).
، مجازاً به معنی بی اختیار و بیچاره. (غیاث) (آنندراج). بیچاره. (دهار) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). بی اختیار و ناچار و لاعلاج. (ناظم الاطباء). صیغۀ اسم مفعول باشد از اضطرار که از باب افتعال است. بدانکه هر مصدری که از باب افتعال باشد و فاء کلمه ضاد معجمه یا صاد مهمله واقع شود تاء افتعال را به طاء مهمله بدل کنند چنانکه در اضطراب و اضطرار و اصطبار که در اصل اضتراب و اضترار و اصتبار بود. (غیاث) (آنندراج) :
جهان جوی در حسن او گشته حیران
سخنگوی در وصف او مانده مضطر.
ناصرخسرو.
زیرا که جمله پیشه وران باشند
اینها به کار خویش درون مضطر.
ناصرخسرو.
تو بی هنری چرا عزیزی
او بی گنهی چراست مضطر؟
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 153).
عمیدالملک نواب خلیفه را در بند آورد... تا خلیفه مضطر و منزعج شد. (سلجوقنامۀ ظهیری).
تیغت در آب آذر شده چرخ و زمین مضطر شده
دودش به بالا برشده رنگش به پهنا ریخته.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 391).
جان مضطر چو خاک راهش گشت
روی بر خاک اضطرار نهاد.
عطار (دیوان چ تفضلی ص 113).
بدان رسد و بدان کشد که همه عاجز و مضطر و درویش و بدحال گردند. (تاریخ قم ص 143).
عاجز از موی میانت مردمان موشکاف
مضطر از درک دهانت مردمان خرده بین.
وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 25)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ غِ)
در دل کینه دارنده و پنهان کننده کینه را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کینه ور. (ناظم الاطباء) ، زیر بغل گیرنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در زیر بغل چیزی می گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَم م)
به سوی خود کشنده و فراهم آرنده چیزی را و درگرفته و مشتمل. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به سوی خود کشیده شده و فراهم آورده و مشتمل شونده و درگیرندۀ چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
زمین پست که در وی آب فراهم آید و زمینی که دارای پستیها باشد و در آنها آب فراهم آید. ج، مضاغط. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مضیغه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مضیغه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ / مِ / مَ ضِ)
مشط و شانه، و هذه لغه لربیعه، و الیمن یجعلون الشین ضاداً غیر خالصه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضغ
تصویر مضغ
جویدن، سخن جویده گفتن آسیا کردن غذا در زیر دندان جویدن خاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضطر
تصویر مضطر
حاجتمند، تنگدست، بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضطر
تصویر مضطر
((مُ طَ رّ))
ناچار، بیچاره، تنگدست، نیازمند
فرهنگ فارسی معین
پریشان، تنگدست، فقیر، تهی دست، بیچاره، درمانده، دژم، ناچار، مجبور، ناگزیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد