جدول جو
جدول جو

معنی مضرب - جستجوی لغت در جدول جو

مضرب
عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید، استخوان مغزدار
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
فرهنگ فارسی عمید
مضرب
برپا کنندۀ فتنه و غوغا، فتنه انگیز، سخن چین
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
فرهنگ فارسی عمید
مضرب
محلی که چیزی را برپا می کنند، محل برپا کردن خیمه
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
فرهنگ فارسی عمید
مضرب
استخوان، مغز استخوان، شمشیر، دم شمشیر خر گاه کلان، زننده بسیار زننده، زد ابزار ابزار زدن زنشگاه جای زدن، تاژ گاه (تاژ خیمه) این واژه را فارسی گویان مضرب گویند ز نشمان در اندوزه (حاصل ضرب) : درانگارش جامه رنگین دو به هم زن سخن چین شمشیر، تیزی شمشیر، جمع مضارب. مکان زدن، جایی که در خیمه بر پا کنند: در آن مدت که اراضی بیلقان مرکز اعلام فرقد فرسای و مضرب خیام عساکر گیتی گشای بود، حاصل ضرب هر عددی است در عدد دیگر نسبت بان دو عدد مثلا حاصل ضرب 6 در 8 چهل و هشت سات پس 48 مضرب 6 یا 8 میباشد. یا مضرب مشترک. هر گاه عددی بر چند عدد بخش پذیر باشد آنرا مضرب مشترک همه آن اعداد گویند مانند 20 که بر 4 2 10 5 قابل قسمت است. یا کوچکترین مضرب مشترک. ممکن است چند عدد مضربهای مشترک متعدد داشته باشند در این صورت مضرب مشترکی را که از همه کوچکتر است کوچکترین مضرب مشترک گویند، جمع مضارب. توضیح مضرب که اسم مکان ضرب باشد بکسر راء است مانندمنزل ولی معمولا آنرا بفتح راء خوانند چنانکه در مضرب مشترک و امثال آن. جامه دوخته شده با نقش و خطوط الوان. دو بهم زن سخن چین: ... بلکه از متسوقان و مضربان وعاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
مضرب
((مِ رَ))
خیمه بزرگ، خرگاه، جمع مضارب
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
فرهنگ فارسی معین
مضرب
((مَ رَ))
شمشیر، تیزی شمشیر، جمع مضارب
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
فرهنگ فارسی معین
مضرب
((مَ رِ))
جای زدن، عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
فرهنگ فارسی معین
مضرب
((مُ ضَ رَّ))
سخن چین، فتنه انگیز
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغرب
تصویر مغرب
آورندۀ هر چیز غریب و عجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضروب
تصویر مضروب
زده شده، کتک خورده، در ریاضیات عددی که در عدد دیگر ضرب شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرس
تصویر مضرس
چیزی که در آن نقش و نگار به شکل دندان باشد، دندانه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرب
تصویر مغرب
جای فروشدن آفتاب، مکان غروب کردن آفتاب، باختر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرب
تصویر مشرب
ذوق و میل و هوای نفس، جای آب خوردن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورب
تصویر مورب
آنچه سر کج داشته باشد، کج، معوج، خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضراب
تصویر مضراب
قطعه ای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آنکه برای نواختن سازهای زهی به کار می رود، نوعی دام به صورت کیسۀ توری دسته دار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید می کنند یا در آب با آن ماهی می گیرند، دام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضطرب
تصویر مضطرب
دچار اضطراب، جنبنده، لرزان، آشفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
مقابل مبنی
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
آزموده، تجربه شده، مردکار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
خراب کننده، ویران کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذرب
تصویر مذرب
زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرب
تصویر مدرب
گرفتار بلا، مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویران کننده، نا آباد گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
مرد آزموده، کارکشته، استوار کرده، پرتجربه، جهاندیده، پخته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماربه، نیاز ها نیاز جمع مارب ماربه و ماربه حاجتها نیازها ضرورتها: برادران... به تازه رویی رسول را با ایجاز مارب و عطا باز فرستادند. حاجت جمع مارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضرب
تصویر غضرب
آبخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرب
تصویر مشرب
نوشیدن آب، آشامیدن، شرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرب
تصویر تضرب
جنبش و حرکت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویرانگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
کار آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورب
تصویر مورب
اریب، اریبانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مغرب
تصویر مغرب
باختر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مضطرب
تصویر مضطرب
دلواپس، پریشان، سرآسیمه، آسیمه سر
فرهنگ واژه فارسی سره