جدول جو
جدول جو

معنی مضائق - جستجوی لغت در جدول جو

مضائق
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مضیق. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جاهای تنگ. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مضایق شود
لغت نامه دهخدا
مضائق
مضایق در فارسی، جمع مضیقه، جاهای تنگ تنگجای ها
تصویری از مضائق
تصویر مضائق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضایق
تصویر مضایق
مضیق ها، جاهای تنگ، تنگناها، تنگه هایی که دو دریا را به هم وصل می کند، جمع واژۀ مضیق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
مضائف الوادی، کرانه های وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و فی الحدیث: ’ان العدو یوم حنین کمنوا فی احناء الوادی و مضائفه’. (اللسان از ذیل اقرب الموارد) ، غم ها و اندوه ها. رجوع به مضیفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مضیغه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
از ’ض ی ر’، زیانها و گزندها: لطف باری تعالی او را از مضائر آن معایر نگاه داشت و هر کجا رسید رسولان به استقبال می آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 409). و رجوع به ضیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
سختگیر. تنگ گیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :... بر مقتضای فرمان سوی ایشان رفت و آنچه واجب بود از وظایف این خدمت بجای آورد واسترضاء جوانب... از مضایق و مسامح و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ بارانی ص 172)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مضائق. جمع واژۀ مضیق. مکانهای تنگ. تنگناها. تنگی ها در مکان و امور. کارهای سخت: به تعجیل سوی ناتل... رفتند بر آن جمله که به ناتل که آنجا مضایق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463). شما به استراباد روید که در آن مضایق نتوانند آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 560). الحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق. (کلیله چ مینوی ص 48). چه هرکه بر قوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. (کلیله ایضاً ص 300). خلق از مضایق محنت و مفاسد ایام فترت خلاصی یافتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315). چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 342). از مضایق شدت به فراخی نعمت رسیدند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مضائق و مضیق و مضیقه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
تنگ. رجوع به ضایق شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رجوع به مایق شود
لغت نامه دهخدا
تنگ گیرنده سختگیر جمع مضیق جاهای تنگ: هر که برقوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد... سختگیر تنگ گیرنده: ... و استرضا جوانب از موالف ومجانب و اقارب و اباعد... ومضایق ومسامح... باتمام رسانید، خود داری کننده از دادن چیزی بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضائق
تصویر ضائق
تنگ (اسم مونث) کم وسعت تنگ ضیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضایق
تصویر مضایق
((مَ یِ))
جمع مضیق، جاهای تنگ
فرهنگ فارسی معین
تنگناها، مضیقه ها
متضاد: فراخناها، گذرگاه های صعب العبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد