جدول جو
جدول جو

معنی مضائر - جستجوی لغت در جدول جو

مضائر
(مَ ءِ)
از ’ض ی ر’، زیانها و گزندها: لطف باری تعالی او را از مضائر آن معایر نگاه داشت و هر کجا رسید رسولان به استقبال می آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 409). و رجوع به ضیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضار
تصویر مضار
مضرّت ها، ضررها، زیانها، گزندها، جمع واژۀ مضرّت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مصور. (منتهی الارب). ناقه های کم شیر. (آنندراج). مصایر. و رجوع به مصور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضارر)
جمع واژۀ مضره. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی گزند و نقصان است. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : با خود گفتم ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی. (کلیله چ مینوی ص 45).
قدرتت چون زبون نواز شود
صولتت چون رود به دفع مضار.
وحشی (دیوان ص 202)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
خواربارآور. ج، میار، میاره. (از اقرب الموارد) ، سهم مائر، تیر سبک درگذرنده و درآینده در اجسام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
زیان رساننده. زیان کننده
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مناره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مناره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ مضجر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مضجر و مضاجیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مهیره. (دهار). ابناء مهائر، بنات مهائر، کدبانوزادگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به مهیره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مضیغه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مضائف الوادی، کرانه های وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و فی الحدیث: ’ان العدو یوم حنین کمنوا فی احناء الوادی و مضائفه’. (اللسان از ذیل اقرب الموارد) ، غم ها و اندوه ها. رجوع به مضیفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مضیق. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جاهای تنگ. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مضایق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مغاره به معنی غار. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : در مغائر آن خرد و بزرگ غرق می گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 425)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مرایر. جمع واژۀ مریره، به معنی ریسمان تابیده و حبل مفتول است. (از متن اللغه). رجوع به مریره و مریر شود، جمع واژۀ مرّه به معنی تلخی است. (از اقرب الموارد). رجوع به مره شود، جمع واژۀ مریر، به معنی زمین خشک و خالی است. (از متن اللغه). رجوع به مریر شود، جمع واژۀ مراره. (اقرب الموارد). رجوع به مرارت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
ناقه مذائر، ماده شتر که چون بچه بزاید از اوبگریزد و نفرت آیدش یا آنکه ببوید و به دل مهر نیارد بر وی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، زن ناسزاوار با شوی خود. (منتهی الارب). ناشزه. زن که تندخوئی کند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غضاره. (اقرب الموارد). رجوع به غضاره شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
ضمایر. جمع واژۀ ضمیر. (منتهی الارب) (دهار) : طاهر بن زینب و دیگر قوّاد و امراء خلف که آن حالت دیدند ضمائر ایشان بر مخالفت قرار گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
رجوع به حضایر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حضائر
تصویر حضائر
جمع حضیره، پیشاک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منائر
تصویر منائر
جمع مناره، گلدسته ها چراغپایه ها جو تره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغائر
تصویر مغائر
جمع مغاره، از ریشه پارسی مغاک ها دهار ها شکفت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضائر
تصویر ضائر
ضرر رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضار
تصویر مضار
جمع مضره، زیان ها، فرشیو ها، گزندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضائق
تصویر مضائق
مضایق در فارسی، جمع مضیقه، جاهای تنگ تنگجای ها
فرهنگ لغت هوشیار
مرایر در فارسی:، جمع مره، تلخی ها تلخینه ها بدی ها جمع مره چیزهای تلخ، کارهای بزرگ، شرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمائر
تصویر ضمائر
جمع ضمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضار
تصویر مضار
((مَ رّ))
جمع مضرت
فرهنگ فارسی معین
مضرت ها، زیانها، گزندها، ضررها، مضرات
متضاد: منافع، منفعت ها، فواید، بهره ها، سودها
فرهنگ واژه مترادف متضاد