جدول جو
جدول جو

معنی مصیوف - جستجوی لغت در جدول جو

مصیوف(مَصْ)
باران تابستانی رسیده شده. مصیف. مصیفه. مصیوفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جای تابستانی: مکان مصیوف، مصیف. مصیوفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصروف
تصویر مصروف
صرف شده، به مصرف رسیده، هر چیز خالص که با چیز دیگر مخلوط و آغشته نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَصْ فَ)
مصیوف. مصیف. (منتهی الارب). باران تابستانی رسیده شده. یقال: ارض مصیوفه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ارض مصیوفه، زمین تابستانی. جای و زمین تابستانی. مصیف. مصیفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صف زده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لرزه گرفته. (منتهی الارب). لرزه گرفته از بیم و یا از سرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَصْ)
مصون و محفوظو نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مصون شود
لغت نامه دهخدا
(مِصْ)
زمینی که به دیر گیاه رویاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زمین باران تابستانی رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مردی که ازدواج نپذیرد تا دوموی نگردد. (منتهی الارب). مردی که زن نگیرد تا دوموی نگردد. (ناظم الاطباء) ، ناقه مصیاف، ماده شتر بچه دار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بازگردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). برگردانده شده. (یادداشت مؤلف). معطوف بکاربرده شده. بکاررفته: تعاقب هردو (شب و روز) بر فانی گردانیدن جان... مصروف است. (کلیله و دمنه). و همت وی (شاپور) همه ساله مصروف بودی به گشایش جهان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72).
التفات از همه عالم به تو دارد سعدی
همتی کآن به تو مصروف بود قاصر نیست.
سعدی.
معروض داشتند که بی شک همت حضرت عالی بر اعلای معالی دین و مراسم شرع سیدالمرسلین... مصروف است. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 383)،
{{مأخوذ از تازی}} صرف شده و خرج شده. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف).
- مصروف داشتن، صرف کردن. خرج کردن. به کار بردن.
- ، معطوف داشتن. متوجه ساختن: آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف دارد زندگانی بر وی وبال باشد. (کلیله و دمنه). همت به جانب ایشان مصروف دار. (گلستان ص 20).
- ، برگرداندن. بازگرداندن. دفع کردن. (از یادداشت مؤلف) : دست نوایب زمانه از این دولت قاهره روزگار همایون مصروف و دور دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 2). و عین الکمال از این دولت که عین کمال است مکفوف و نوایب زمان از این درگاه باجلال مصروف دارد. (لباب الالباب چ نفیسی ج 1 ص 10).
- مصروف گردانیدن، به کار بردن. صرف کردن. مصروف کردن. برگماشتن: تا همت به تحصیل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. (کلیله و دمنه).
، شراب خالص بی آمیغ. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، مصاریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ)
پشم دار. پرپشم. کرک دار. صوفانی
لغت نامه دهخدا
(مُ صَیْ یِ)
کفایت کننده برای تابستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصروف
تصویر مصروف
بکار رفته، بکار برده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیف
تصویر مصیف
جای تابستانی گرمسیر، آبراهه کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصروف
تصویر مصروف
((مَ))
صرف شده، خرج شده
فرهنگ فارسی معین
صرف شده، به کارفته، مصرف شده، به مصرف رسیده، منصرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مشغول
دیکشنری اردو به فارسی