جدول جو
جدول جو

معنی مصیفه - جستجوی لغت در جدول جو

مصیفه
(مَ فَ)
زمین باران تابستانی رسیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، ارض مصیفه، مصیوفه، مصیف، مصیوف، زمین تابستانی. (منتهی الارب) ، ناقه مصیف و مصیفه، ماده شتر بچه دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ضَ)
بازار کردن در تابستان. (ناظم الاطباء). چیزی به تابستان فرادادن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). معاملۀ تابستانی چنانکه مشاهره از شهر و میاومه از یوم. (منتهی الارب) ، خریدوفروخت و معامله نمودن با کسی در تابستان. (ناظم الاطباء). معاملۀ تابستانی کردن. (آنندراج) ، تابستان مزد کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
تابستان وآن اخص از صیف است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یِ فَ)
اخص است از صیّف که باران تابستانی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ)
کنیزک خرد. (مهذب الاسماء). مؤنث وصیف، به معنی خدمتگار. خدمتگاری که دختر یا کنیز بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، وصائف. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ فَ)
بیل آهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کلنگ. کلند. (منتهی الارب). ج، مصاخف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
مصیبت. (ازمنتهی الارب). تعزیت. (آنندراج). سوک. داغ آنچه موافق طبع نبود، مانند مرگ و جز آن. (از تعریفات جرجانی) ، مصیبت. سختی. رنج. سختی رسیده به کسی. اندوه رسنده به کسی. (منتهی الارب). ج. مصائب. (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). کاری سخت که به کسی رسد. (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) ، اندوه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غم و اندوه که بر مردم رسد. ج، مصائب، مصیبات. (مهذب الاسماء). و رجوع به مصیبت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مصید. دام و آنچه بدان صید و شکار کنند. (ناظم الاطباء). آنچه به وی صید کنند. (از (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). دام (از رسن یا چوب). ج، مصائد. (زمخشری) : عاطوف، عطوف، عطاف، مصیده ای که چوب کج داشته باشد. (منتهی الارب). و رجوع به مصید شود
لغت نامه دهخدا
(مِصْ یَ دَ)
مصید. دام و آنچه بدان صید وشکار کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). دام و آنچه بدان صید کنند از دام و جز آن. (دهار) (زمخشری) (از مهذب الاسماء). و رجوع به مصید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ / مَصْ صی صَ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسه. (ناظم الاطباء). کاسۀ بزرگ (و عامه صاد اول را مشدد تلفظ کنند). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَصْ فَ)
مصیوف. مصیف. (منتهی الارب). باران تابستانی رسیده شده. یقال: ارض مصیوفه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ارض مصیوفه، زمین تابستانی. جای و زمین تابستانی. مصیف. مصیفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
جای ضیافت. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / مَ یُ فَ)
اندوه و غم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، کاری که از وی ترسیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یَ فَ)
تأنیث مکیف. ج، مکیفات. رجوع به مکیف و مکیفات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یِ فَ)
تأنیث مکیف. ج، مکیفات. رجوع به مکیف و مکیفات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
برگ فراهم و مجتمعشده که در میان وی خوشه باشد. (منتهی الارب). برگی که از روی میوه شکافد، و آن همان برگهای مجتمعی اس-ت که سنبل و خوشه در آنها باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مؤنث خصیف.
- کتیبه خصیفه، لشکر دورنگ و برنگ آهن و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَیْ یِ)
کفایت کننده برای تابستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ فَ)
جمع واژۀ سیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به سیف شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
صف بسته ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج). صف بسته ایستادن در جنگ. (ناظم الاطباء). با قوم صف کشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) ، صفه را برابر صفه بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صفه را برابرصفه ساختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وصیفه
تصویر وصیفه
وصیفت در فارسی مونث وصیف کنیزک خدمتکاری که دختریا کنیزبود: (و صد وصیفت و صد غلام بی ریش بفرستاد)، وصف کننده (مونث)، جمع وصائف
فرهنگ لغت هوشیار
تاجبرگ برگ کوچک روی میوه، کاناز: کلان برگ به هم پیوسته ای که خوشه را در میان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
مکیفه در فارسی مونث مکیف چگونگی بخش، مستی آور مونث مکیف، جمع مکیفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیبه
تصویر مصیبه
مصیبت در فارسی: بتیاره پتیار موژ گزند سوک
فرهنگ لغت هوشیار
مصیده در فارسی مونث مصید شکار ابزار دام آلت صید جانوران: دام، جمع مصائد (مصاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیفه
تصویر صیفه
تابستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیف
تصویر مصیف
جای تابستانی گرمسیر، آبراهه کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیله
تصویر مصیله
آش کشک دوغ با ترفینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصنفه
تصویر مصنفه
مصنفه در فارسی: نوشته نامه ماتیکان مونث مصنف، جمع مصنفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیفه
تصویر منیفه
مونث منیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصیفه
تصویر وصیفه
((وَ فَ یا فِ))
خدمتکاری که دختر یا کنیز بود، وصف کننده (مؤنث)، جمع وصائف
فرهنگ فارسی معین