جدول جو
جدول جو

معنی مصوته - جستجوی لغت در جدول جو

مصوته
(مُصَوْ وِ تَ)
مؤنث مصوت: حروف مصوته، حرفهای صدادار. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مصوت شود
لغت نامه دهخدا
مصوته
مصوته در فارسی مونث مصوت: آوا دار مونث مصوت، جمع مصوتات
تصویری از مصوته
تصویر مصوته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصوت
تصویر مصوت
صدادار، واکه، بانگ کننده، صدادار، آنکه بلند بانگ کند
فرهنگ فارسی عمید
(حُ فِ مُ صَوْ وِ تَ / تِ)
رجوع به حرف مصوت و حرف عله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
گوسپند فروهشته بن پستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وِ)
بسیارآواز. (منتهی الارب). آنکه بلند بانگ میکند. بانگ کننده. (ناظم الاطباء). مصوه. (آنندراج) ، صدادار و بانگ دار. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح دستور زبان) صدادار. مقابل صامت. خلاف صامت. باصدا. وویل. حرف صدادار. آوازی که با ارتعاش تارآواها (در نتیجۀ جریان یافتن هوای داخل ریه) از گلو برمی آید، و هنگام ادای آن گذرگاه دهان گشاده میماند بی آنکه در جایی حبس شود یا از تنگنایی عبور کند و یا از میان دهلیز دهان منحرف شود و یا یکی از اعضای گلو را به اهتزاز درآورد. هر مصوت یاری ده صامت قبل از خود است برای تلفظ شدن و گاه یاریگر صامت ساکن بعد از خود می باشد. مصوت در فارسی شش نوع است: سه مصوت بلند (حرف مدّ) و سه مصوت کوتاه (حرکت). سه مصوت بلند عبارتند از: -ا، -و، -ی (،͢ ،) ، و سه مصوت کوتاه که خود جزء حرکات بشمارند عبارتند از: -، -، - (a ،e ،o)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیهوشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، صرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوعی از جنون. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی است از دیوانگی. (مهذب الاسماء). دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج). دیوانگی و جنون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان واقع در 42 هزارگزی شمال باختری میمه با 300 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. مزرعۀ آب باریک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
یک بار مردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به هندی سعد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَمْ مَ تَ)
مؤنث مصمت. (ناظم الاطباء) ، حروف مصمته، سوای شش حرف ’مربنفل’ است. (منتهی الارب). تمام حروف عرب است جز شش حرف ذلق (یعنی ب، ر، ف، ل، م، ن) و عبارتند از: ا ت ث ج ح خ د ذ ز س ش ص ض ط ظ ع غ ق ک و ه ی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مصیبت و سختی و بدبختی. ج، مصاوب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مصیبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ بَ)
تأنیث مصوب، مصوب. مصدق. تصویب شده. تصدیق شده: قوانین مصوبۀ مجلسین سنا و شورای ملی. و رجوع به مصوب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وِ رَ)
مصور. نام یکی از قوتهای تن است نزد طبیبان، مانند جاذبه و ماسکه و دافعه و مولده و نامیه. مصوره یکی از هشت خادم نفس نباتی است. قوه ای که غذا را همرنگ جسم می گرداند. (یادداشت مؤلف). یکی از چهار قوه طبیعیۀ مخدومه. و هی تعرف بالمغیره الثانیه و فعل هذه تخطیط الماء و تشکیله بالقوه فی الذکور و الفعل فی الاناث. (یادداشت مؤلف). قوتی است که صادر می شود از وی خطوط اعضا و شکلهای آن یعنی این قوت به اذن خالق هر جزو منی را می پوشاند صورت عضوی بروجهی که مقتضای نوع صاحب منی مختلط باشد، پس اگر منی مختلط از دو نوع باشد حیوان متولد از آن با هر دو نوع من وجه مشابهت میکند چنانچه بغل یعنی استر که شکل فرس می نماید و هم هم شکل حمار. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
زن لاغر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ لَ)
گندم برآوردۀ پاکیزه. (منتهی الارب). گندم برآوردۀ پاک کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِصْ وَ لَ)
جاروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جاروب خرمن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
منازعت و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). صتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به صتاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
اسم است مصدر مرت را. بی گیاهی زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرت شود
لغت نامه دهخدا
آوا دار بانگ کننده آواز کننده، آوازی که با لرزش تار آواها از گلو برمی آید، حرفی (از حروف الفبا) که صدای آن از ارتعاش تار آواها از گلو بر میاید مقابل صامت. توضیح 1 در الفبای فارسی بعضی از مصوتها جزو حرکات حساب شوند و بقیه جزو حروف. توضیح 2 بعضی بجای مصوت صدا دار و برخی با صدا را اصطلاح کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
مصوبه در فارسی مونث مصوب پذرفته پسندیده روا گشته مونث مصوب: هر قسمتی از مقررات قانون تفتیش اسعار مصوبه 6 اسفند ... 1308 که منافی با مقررات این قانون باشد ملغی است، جمع مصوبات
فرهنگ لغت هوشیار
مصوره در فارسی مونث مصور بنگرید به مصور مصوره در فارسی مونث مصور و پندارنده مونث مصور، جمع مصورات. مونث مصور، جمع مصورات مونث مصور، جمع مصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصوت
تصویر مصوت
((مُ صَ وِّ))
صدادار، دارای صدای بلند، حرف صدادار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصوبه
تصویر مصوبه
((مُ صَ وَّ بِ یا بَ))
مؤنث مصوب، جمع مصوبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصوبه
تصویر مصوبه
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره
صدادار، واکدار، واکه
متضاد: هم خوان، مصمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد