- مصمم
- آنکه تصمیم به کاری گرفته است و دارای عزم و اراده می باشد، ثابت و استوار، شمشیر درگذرنده از استخوان
معنی مصمم - جستجوی لغت در جدول جو
- مصمم
- تصمیم گیرنده
- مصمم ((مُ صَ مَّ))
- با عزم و اراده، آن که تصمیم به کاری گرفته
- مصمم
- Determined, Adamant, Resolute
- مصمم
- inflexível, determinado, resoluto
- مصمم
- unnachgiebig, entschlossen
- مصمم
- nieugięty, zdecydowany
- مصمم
- непреклонный , решительный
- مصمم
- непохитний , рішучий
- مصمم
- onwrikbaar, vastberaden
- مصمم
- firme, determinado, resuelto
- مصمم
- inflexible, déterminé, résolu
- مصمم
- inflessibile, determinato, risoluto
- مصمم
- अडिग , निर्धारित , दृढ़
- مصمم
- অনড় , নির্ধারিত , দৃঢ়
- مصمم
- teguh, ditentukan
- مصمم
- kararlı
- مصمم
- 확고한 , 결단력 있는 , 결단력 있는
- مصمم
- 坚定的 , 坚决的
- مصمم
- 頑固な , 決定的な , 決意のある
- مصمم
- נחוש , נוֹעַז , נחרץ
- مصمم
- thabiti, alikusudia
- مصمم
- เด็ดเดี่ยว , มุ่งมั่น
- مصمم
- مصرٌّ , مصمّمٌ , حازمٌ
- مصمم
- مصمم , پر عزم , پرعزم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پایان بخش، رساگر
دستار بند، دستاربند
بی صدا، صامت، همخوان
آنچه میانش پر باشد
کسی که عمامه بر سر می گذارد، آخوند، کسی که عوام برای امور خود به او رجوع کنند، بزرگ و مهتر قوم
آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده، نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح، بقیه، باقی مانده
تمام کننده، مکمل، چیزی که باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، در دستور زبان مفعول باواسطه را گویند
سیاه چهره: مرد، ارزیابی شده، آب گرد آمده: در تالاب آنکه متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی بر آید، جوجه ای که پر بر آورد
خاموش و ساکت
صاحب عمامه و دستار، بسته