جدول جو
جدول جو

معنی مصلاه - جستجوی لغت در جدول جو

مصلاه(مَ / مِ)
دام. ج، مصالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصلاه(مَ)
زمین گیاه صلیان ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) : ارض مصلاه، زمینی که در آن صلیان فراوان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصلاه
دام دام شکار
تصویری از مصلاه
تصویر مصلاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
گیاهی که از آن حصیر سازند و دوخ نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دشت سنگریزه و سراب ناک. ج، ملا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). دشت سنگریزه ناک و سراب ناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دعاء.
لغت نامه دهخدا
(مُ صَرْ را)
ناقه و جز آن که آن را ندوشندتا شیر در پستانش جمع شده و در نظر مشتری بزرگ پستان و پرشیر نماید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن شتر که ندوشند او را تا پستان او بزرگ نماید. (مهذب الاسماء). شتر ماده که مالک آن شیر آن ندوشد تا خریدار را فریب دهد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به صری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تأنیث مولی. کنیز. امه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مولا و مولی شود، خاتون و خانم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
موضعی است قریب بدر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جایی است بین مکه و بدر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِءْ)
از ’ال و’، خرقه ای که زنان در وقت نوحه بر میان بندند. ج، مآلی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خرقه ای که زنان به هنگام نوحه بردست گیرند و بدان اشارت کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مئلاه، رجوع به مئلاه شود
لغت نامه دهخدا
باد سخت، (منتهی الارب، مادۀ ول ه) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ماده شتر اندوهناک بر گم کردن گشنی که به همراه آن پرورش یافته، ماده شتر سخت واله بر بچۀ خود، زن سخت اندوهمند و ناشکیبای بر فوت فرزند، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تاوه. روغن گداز. (دهار). تاوه. ج، مقالی. (مهذب الاسماء). که قلیه بریان کنند در وی. مقلی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). تابه. ج، مقالی. (ناظم الاطباء). ظرفی از مس و گویند ازسفال که طعام در آن تفت دهند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ جَ)
حمله کردن بر حریف خود و زیادتی نمودن. (منتهی الارب مادۀ ص ول) (آنندراج). صول. صیال. صولان. (منتهی الارب). صال. صول. (ناظم الاطباء). رجوع به صال و صول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ابن حبوس مکناسی. امیر بربری در نیمۀدوم قرن سوم هجری. وی همه قبایل بربر را به زیر سلطۀ خویش درآورد و در استیلای مهدی بر مغرب از بزرگترین سرکردگان او بود. مهدی او را به ولایت تاهرت و مغرب اوسط گماشت و او به سوی اقصی رفت. و بر فارس و سجلماسه استیلا یافت و در سال 312 هجری قمری به دست محمد بن خزر زناتی کشته شد. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 128)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ لَ)
آب که از پنیر برآید از فشردن بعد پختن. (منتهی الارب مادۀ م ص ل). آبی که از پنیر برآید بواسطۀ فشردن. (ناظم الاطباء) ، آب که از سوزمه یعنی ماست بیرون تراود. (منتهی الارب). آبی که از ماست برون تراود. (ناظم الاطباء) ، آنچه از خم و زخم بزهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مایع سفید یا زرد رنگ که از جراحت تراوش کند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه به هشیاری و صحو کشاند. ما یدعو الی الصحو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خنور. (منتهی الارب) (آنندراج). پیاله. (ناظم الاطباء). ظرفی همانند جام که در آن آب نوشند. (از اقرب الموارد). آوند. (مهذب الاسماء). آبجامه. (از منتهی الارب) ، پیالۀ نقره گین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پالونه. (منتهی الارب). مصفات. پالونه و ترشی پالا. ج، مصافی. (ناظم الاطباء). پالونه. (دهار). ج، مصافی. (مهذب الاسماء).
- عظم مصفاه، آهیانه. (یادداشت مؤلف). استخوان غربالی: هو (ای عاقرقرحا) شدیدالتنقیح لسدد المصفاه و الخشم. (تذکرۀ ابن بیطار ج 3 ص 116). رجوع به مصفات (اصطلاح پزشکی) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زن باریک رش دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تره دان و علف دان و توبره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تره دان و علف دان و توبره که دانه پر کرده به دهان اسب بندند. (آنندراج). توبره. (مقدمه الادب زمخشری) (دستورالاخوان چ بنیاد فرهنگ). توبره و تره دان و علف دان. ج، مخالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد رسای در امور. (منتهی الارب). ج، مصالیت. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسلات. تسلی و دلنوازی. (ناظم الاطباء). سبب تسلی و خرسندی. و رجوع به مسلات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهن و مانند آن که بدان چرک و پوست دور کننداز روی ادیم. (منتهی الارب). و رجوع به محلاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر پرتاب. (مهذب الاسماء). تیر سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیری که آن را بلند و به فاصله دور توان انداخت. ج، مغالی. (از اقرب الموارد) ، ناقه مغلاه، شتر مادۀ شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقه مغلاهالوهق، ماده شتری که چون با شتران دیگر همراه شود شتابی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
نیکی. ج، مصالح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، صلاح کار. مقابل مفسده. (آنندراج). رجوع به مصلحت و نیز رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
طین مصلال، گل خشک شدۀ سخت گشته که بانگ می کند. (ناظم الاطباء). گل با بانگ و فریاد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خطیب بلیغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسلاق. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصقع و مصقل و مسلاق و مصلق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقۀ کم شیر، شتر مادۀ بچه دار بی شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقلاه
تصویر مقلاه
الک دو لک چفته، ماهی تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصفاه
تصویر مصفاه
پالونه، کفگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلحه
تصویر مصلحه
مصلحت در فارسی: نیک اندیشی کار سودمند کار نیک پسندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
صلات درفارسی: نماز، نیایش، کنشت، جمع صله، نورهان ها پا رنج ها نماز. توضیح یکی از فروع دین اسلام که اعظم عبادات محسوب می شد و آن را عمود دین گفته اند، دعای بنده به سوی خداوند، رحمت و بخشایش حق تعالی، جمع صلوات. دعا، رحمت، استغفار و گفته اند صلاه از خداوند رحمت است و از ملائکه آمرزش خواستن و از مومنین دعا و از سایر موجودات تسبیح بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلا
تصویر مصلا
رسم الخطی است در فارسی بجای مصلی نمازگاه و جای نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلاه
تصویر مخلاه
مخلات در فارسی: تو بره کاه، چنته
فرهنگ لغت هوشیار