زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گو کوه خردتر از کهف. (منتهی الارب). گوی در کوه که خردتر از کهف باشد. (ناظم الاطباء). شکافی در کوه که کوچکتر از کهف باشد. (از اقرب الموارد)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گو کوه خردتر از کهف. (منتهی الارب). گوی در کوه که خردتر از کهف باشد. (ناظم الاطباء). شکافی در کوه که کوچکتر از کهف باشد. (از اقرب الموارد)
تصغیرشده. کوچک کرده شده. کوچک کرده. خردشده. کوچک شده. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح صرف) به صورت مصغر درآمده. تصغیر شده. کلمه ای که با تغییر حرکات و افزودن حرف یا حروفی به صورت تصغیر درآید مانند حسین که مصغر حسن است و رجیل که مصغر رجل است در عربی، و کوچه و مرغک که مصغر کو و مرغ است در فارسی. (از یادداشت مؤلف). اسم تصغیرشده. (ناظم الاطباء). در زبان عربی اسم های سه حرفی با مضموم شدن حرف اول و مفتوح شدن حرف دوم و افزوده شدن یای ساکن پس از حرف دوم مصغر می شوند چون: بحر، بحیر. رجل، رجیل. در اسمهای چهار حرفی و به بالا علاوه بر تغییرات فوق، حرف بعداز یای تصغیر را کسره می دهند: درهم، دریهم. ثعلب، ثعیلب. محسن، محیسن. در فارسی معمولاً اسمها را با علامت ’ک’ و ’چه’ مصغر می سازند: مرغک، دخترک، پسرک، شهرک، دهک، باغچه، طاقچه، کتابچه، کوچه، دفترچه، دریاچه، سراچه، قالیچه، خوانچه. اما در برخی ازلهجه ها و یا اسمهای مستعمل در دوره های قدیم به جای دو نشانۀ یادشده، واو نیز در آخر اسمهای مصغر دیده می شود مانند: یارو، خواجو، پسرو، گردو. و نیز در برخی از لهجه ها، اسم را با های بیان حرکت (مختفی) مصغر می سازند، مانند: پسره، دختره. و در این حال اگر دو نشانۀ تصغیر (ک، ه) با هم در آخر اسمی بیایند، از آن معنی تحقیر و توهین اراده می شود: مردکه، زنکه. در برخی کلمات به جای ’چه’، ’یچه’ آید، مانند: دریچه
تصغیرشده. کوچک کرده شده. کوچک کرده. خردشده. کوچک شده. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح صرف) به صورت مصغر درآمده. تصغیر شده. کلمه ای که با تغییر حرکات و افزودن حرف یا حروفی به صورت تصغیر درآید مانند حسین که مصغر حسن است و رُجَیل که مصغر رجل است در عربی، و کوچه و مرغک که مصغر کو و مرغ است در فارسی. (از یادداشت مؤلف). اسم تصغیرشده. (ناظم الاطباء). در زبان عربی اسم های سه حرفی با مضموم شدن حرف اول و مفتوح شدن حرف دوم و افزوده شدن یای ساکن پس از حرف دوم مصغر می شوند چون: بحر، بُحَیر. رجل، رُجَیل. در اسمهای چهار حرفی و به بالا علاوه بر تغییرات فوق، حرف بعداز یای تصغیر را کسره می دهند: درهم، دُرَیْهِم. ثعلب، ثُعَیْلِب. محسن، مُحَیْسِن. در فارسی معمولاً اسمها را با علامت ’ک’ و ’چه’ مصغر می سازند: مرغک، دخترک، پسرک، شهرک، دهک، باغچه، طاقچه، کتابچه، کوچه، دفترچه، دریاچه، سراچه، قالیچه، خوانچه. اما در برخی ازلهجه ها و یا اسمهای مستعمل در دوره های قدیم به جای دو نشانۀ یادشده، واو نیز در آخر اسمهای مصغر دیده می شود مانند: یارو، خواجو، پسرو، گردو. و نیز در برخی از لهجه ها، اسم را با های بیان حرکت (مختفی) مصغر می سازند، مانند: پسره، دختره. و در این حال اگر دو نشانۀ تصغیر (ک، هَ) با هم در آخر اسمی بیایند، از آن معنی تحقیر و توهین اراده می شود: مردکه، زنکه. در برخی کلمات به جای ’چه’، ’یچه’ آید، مانند: دریچه
مغره. گل سرخ. (مهذب الاسماء) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (منتهی الارب) (آنندراج). گل سرخ. طین احمر. (از ناظم الاطباء). گل سرخ که بدان رنگرزی کنند. (از اقرب الموارد). گلی است سرخ رنگ که به هندی گیرد گویند. (غیاث). و او را طین مغره نیز گویند ونزد بعضی بهتر از طین مختوم است و آن خاکی است که از روم خیزد سرخ مایل به زردی... و چون دست را به او خضاب کنند و او را شسته حنا ببندند تا بیست روز رنگ حنا باقی ماند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گلی است سرد به درجۀ اول و خشک به دوم و قابض است و آن نوع که جگرگون بود و ریگناک قوتش بیشتر باشد. (نزهه القلوب) : جأب، گل مغره فروختن که خاک سرخ باشد. (منتهی الارب)
مغره. گِل سرخ. (مهذب الاسماء) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (منتهی الارب) (آنندراج). گِل سرخ. طین احمر. (از ناظم الاطباء). گِل سرخ که بدان رنگرزی کنند. (از اقرب الموارد). گلی است سرخ رنگ که به هندی گیرد گویند. (غیاث). و او را طین مغره نیز گویند ونزد بعضی بهتر از طین مختوم است و آن خاکی است که از روم خیزد سرخ مایل به زردی... و چون دست را به او خضاب کنند و او را شسته حنا ببندند تا بیست روز رنگ حنا باقی ماند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گلی است سرد به درجۀ اول و خشک به دوم و قابض است و آن نوع که جگرگون بود و ریگناک قوتش بیشتر باشد. (نزهه القلوب) : جأب، گل مغره فروختن که خاک سرخ باشد. (منتهی الارب)
رنگ سرخ غیرخالص و سرخ تیره سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). رنگی که به سرخی زند. (از اقرب الموارد). مغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغر شود
رنگ سرخ غیرخالص و سرخ تیره سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). رنگی که به سرخی زند. (از اقرب الموارد). مَغَر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغر شود
مصور. نام یکی از قوتهای تن است نزد طبیبان، مانند جاذبه و ماسکه و دافعه و مولده و نامیه. مصوره یکی از هشت خادم نفس نباتی است. قوه ای که غذا را همرنگ جسم می گرداند. (یادداشت مؤلف). یکی از چهار قوه طبیعیۀ مخدومه. و هی تعرف بالمغیره الثانیه و فعل هذه تخطیط الماء و تشکیله بالقوه فی الذکور و الفعل فی الاناث. (یادداشت مؤلف). قوتی است که صادر می شود از وی خطوط اعضا و شکلهای آن یعنی این قوت به اذن خالق هر جزو منی را می پوشاند صورت عضوی بروجهی که مقتضای نوع صاحب منی مختلط باشد، پس اگر منی مختلط از دو نوع باشد حیوان متولد از آن با هر دو نوع من وجه مشابهت میکند چنانچه بغل یعنی استر که شکل فرس می نماید و هم هم شکل حمار. (غیاث) (آنندراج)
مصور. نام یکی از قوتهای تن است نزد طبیبان، مانند جاذبه و ماسکه و دافعه و مولده و نامیه. مصوره یکی از هشت خادم نفس نباتی است. قوه ای که غذا را همرنگ جسم می گرداند. (یادداشت مؤلف). یکی از چهار قوه طبیعیۀ مخدومه. و هی تعرف بالمغیره الثانیه و فعل هذه تخطیط الماء و تشکیله بالقوه فی الذکور و الفعل فی الاناث. (یادداشت مؤلف). قوتی است که صادر می شود از وی خطوط اعضا و شکلهای آن یعنی این قوت به اذن خالق هر جزو منی را می پوشاند صورت عضوی بروجهی که مقتضای نوع صاحب منی مختلط باشد، پس اگر منی مختلط از دو نوع باشد حیوان متولد از آن با هر دو نوع من وجه مشابهت میکند چنانچه بغل یعنی استر که شکل فرس می نماید و هم هم شکل حمار. (غیاث) (آنندراج)
کارزار سخت که در آن پای برجا نماند. (از منتهی الارب). جنگ بی امانی که مغلوبه شود و صفوف منظم نماند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و آن را امروزه حرب الصاعقه و حرب المفاجاه خوانند. (از متن اللغه). رجوع به دغری شود
کارزار سخت که در آن پای برجا نماند. (از منتهی الارب). جنگ بی امانی که مغلوبه شود و صفوف منظم نماند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و آن را امروزه حرب الصاعقه و حرب المفاجاه خوانند. (از متن اللغه). رجوع به دغری شود