جدول جو
جدول جو

معنی مصطفین - جستجوی لغت در جدول جو

مصطفین(مُ طَ)
جمع واژۀ مصطفی. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصطفی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
(پسرانه)
برگزیده، لقب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطففین
تصویر مطففین
هشتاد و سومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۶ آیه، تطفیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورفین
تصویر مورفین
آلکالوییدی با طعم تلخ، به شکل کریستال های استوانه ای و بی رنگ که از تریاک استخراج می شود و در پزشکی به عنوان مسکن و خواب آور به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَ فا)
برگزیده. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (دهار). برگزیده شده. (غیاث) (آنندراج). گزین کرده شده. گزیده. گزین. مختار. اختیارشده. انتخاب شده. (یادداشت مؤلف) ، صاف کرده شده. مصفا. (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ فا)
ابن عبدالله بن عبیدالله القسطنطینی، معروف به حاجی خلیفه و کاتب چلبی. صاحب کشف الظنون (متوفا به سال 1068 هجری قمری). رجوع به کاتب چلبی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
بلغت یونانی بمعنی زردک است و آنرا گزر نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مأخوذ از یونانی، گزر. اصطفلین. (ناظم الاطباء). و رجوع به اصطفلین و اصطفلینه و جزر و گزر و زردک شود، اصطناع فلان، اتخاذ کردن وی طعامی را تا آنرا در راه خدا ببخشد. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). طعام صنع ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اصطناع خاتم و جز آن، امر کردن تا آنرا بسازند. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط). فرمودن کاری را به کسی، یقال: اصطنع خاتماً، یعنی فرمود که خاتمی برای او بسازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاری را فرانمودن به کسی. (آنندراج)، برگزیدن کسی را و اختیار کردن جهت خاص ذات خویش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برگزیدن. (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14) (غیاث اللغات). اصطناع فلان برای خود، برگزیدن وی. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). گزیدن. اختیار کردن. انتخاب کردن: و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هرچه شایعتر شد و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم. (کلیله و دمنه). عمده در همه ابواب اصطناع ملوک است. (کلیله و دمنه). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... در اصطناع ایشان مثال نتواند داد. (کلیله و دمنه). با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اصطناع حکماء حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه)، برکشیدن. نزدیک گردانیدن. مقرب ساختن. بالا آوردن: چون بفر اصطناع و یمن اقبال شاهنشاهی خانه خواجه من بندۀ قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت، پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را که... بوسایل موروث بیهنر مکتسب اصطناع فرمایند. (کلیله و دمنه). در اصطناع گاو... شیر را عاری نمی بینم. (کلیله و دمنه). اذا اصطنعت فاصطنع من یرجع الی اصل و ابوّه، پادشاه باید که کسی پرورد و بزرگی را برکشد که اصل و مروت و عقل و ابوت دارد. (راحهالصدور راوندی)، تأدیب کردن و پروردن و آموختن کسی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)، تربیت کردن. پرورش دادن: و فرمود او را هم در سرایی که اعیان نشستندی جای معین کردند و امیدوار تربیت و اصطناع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31). عبداﷲ طاهر حاجب بزرگ، وزیررا با خود یار کرد در باب فضل ربیع... تا حضرت خلافت بسر رضا آمده..، [و فضل ربیع را] امیدوار تربیت واصطناع [فرمود] . (تاریخ بیهقی). و حق اصطناع بزرگ ما را فراموش مکن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). امیر مسعود رضی اﷲعنه در اصطناع وی رعایت دیگر کرد تا وجیه تر گشت ولی روزگار نیافتی و در جوانی برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529). و بترتیب تربیت یافت و به رضاع اصطناع در قماط اغتباط بوسیلت قابلۀ اقبال و دایۀهدایت اختصاص یافت. (تاریخ بیهق ص 79)، نیکویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). با کسی نیکویی کردن. (زوزنی) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). نکویی کردن. (از کشف و مدار و منتخب و کنز) (غیاث). نیکی کردن. احسان. مکرمت.اصطناع صنیعه به کسی، احسان کردن به وی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : همگان را بنواز [تبانیان] و از ما امید نواخت و اصطناع و نیکوئی ده. (تاریخ بیهقی ص 205). فایدۀ تقرب بملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان. (کلیله و دمنه).
اصطناعت چو آب جان پرور
انتقامت چو خاک خون آشام.
انوری.
تو آن کریمی کافراط اصطناع کفت
بر آن کشیده که کان همچو بحر ناله کند.
انوری.
به اصطناع بیاراست دستگاه وجود
به احتشام بیفزود پایگاه صدور.
انوری.
کتابت نهادن بهر مسجدی به
که جستن بهر مجلسی اصطناعی.
خاقانی.
بزبان شکر ایادی و یمن اصطناع ناصرالدین میگفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 18). و دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). به انواع اصطناع و مکرمت... محظوظ و بهره مند شدند. (جهانگشای جوینی). و مراسم تهنیت و اصطناع و مکرمت ایشان را اطناب و مبالغت بر خویشتن... دانست. (جهانگشای جوینی)، الاصطناع، بدین سخن آن خواهند که خدای تعالی بنده را مهذب گرداند به فناء جملۀ نصیبها از وی و زوال جملۀ حظها، و اوصاف نفسانی او را اندر وی مبدل کند که تا بزوال نعوت و تبدیل اوصاف نفسانی از خود بیخود شود، و مخصوص اند بدین درجت پیغمبران بدون اولیاء و گروهی از مشایخ و غیر ایشان این معنی را بر اولیاء هم روا دارند. (کشف المحجوب هجویری چ قویم ص 337) :
چون شدی بیخود ز کاس اصطناع
کرد جان تو کلام حق سماع.
عطار (مصیبت نامه چ زوار ص 285)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَنْ نِ)
جمع واژۀ مصنف (در حالت نصبی و جری). رجوع به مصنف شود، (اصطلاح حدیث) مؤلفان حدیث که کلام ائمۀ معصومین را در کتابهای خود می آورند و علاوه برآن از خود نیز بیاناتی در کتاب خویش دارند، در مقابل اصحاب اصول که همه محتویات کتابشان کلام ائمه می باشد. (از خاندان نوبختی ص 71). و رجوع به مصنّف شود
لغت نامه دهخدا
جمع مصحح، ویراستاران جمع مصحح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصدق، راستروشان باور کنندگان ارزیابان جمع مصدق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
مخففه در فارسی مونث مخفف: کاهنده سبک کننده، جمع مخفف، کاهندگان سبک کنندگان، سبکباران ابا زوا تان کاستکان جمع مخفف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سبکباران، جمع مخفف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) تخفیف دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصوب، پذرفتگران پسندیدگان روا گردانان جمع مصوب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادفین
تصویر مصادفین
جمع مصادف در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مضطر، در ماندگان جمع مضطر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصری در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : ذوالنون مصری خطوط قدماء مصریین را میتوانسته است بخواند
فرهنگ لغت هوشیار
مصطفوی در فارسی: وابسته به مصطفی (ص) پیامبر اسلام در غیاث اللغات آمده که این واژه درست نیست منسوب به مصطفی (مطلقا)، منسوب به مصطفی (محمدبن عبدالله ص) پیغامبر اسلام: درین چمن گل بیخار کس نچید آری چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است. (حافظ) توضیح بدانکه این لفظ بزیادت و او خطاست چرا که در لفظ مصطفی و مرتضی الف را که خامس بوده حذف کرده یاء نسبت می آرند در این صورت مصطفی ومرتضی هر دو بیای معروف صحیح بود و مرتضوی ومصطفوی بزیادت واو خطا باشد چنانکه با کثر در کلام خواص و عوام واقع است مگر چون در تصانیف ثقات بسیار آمده است لهذا چندان محل تعرض نیست. از جاربردی ودیگر کتب و رسائل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصلح، شاهیدگان جمع مصلح درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصمم، هنگمندان گزیرندگان جمع مصمم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوفین
تصویر مسوفین
جمع مسوف در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسرف، باد دستان بیهوده خواران هرزه خواران وند گران جمع مسرف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متصوف، سوفیان سوفی نمایان پشمینه پوشان جمع متصوف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخوف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مخوف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلفین
تصویر متلفین
جمع متلف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصفین
تصویر متصفین
جمع متصف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصلفین
تصویر متصلفین
جمع متصلف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصنف، نویسندگان نوشتاران جمع مصنف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متفق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، همعهدان متحدان، به فرانسه انگلستان آمریکا و غیره که در جنگ جهانگیر اول و جنگ جهانگیر دوم علیه آلمان و متحدان او می جنگیدند اطلاق شود مقابل متحدین محور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبطل، پترانگران جمع مبطل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطفین
تصویر اسطفین
یونانی از گیاهان زردک گزر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
برگزیده، گزین کرده شده، یکی از القاب حضرت رسول (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصحف، ماندک خوانان ماندک نویسان جمع مصحف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکلفین
تصویر مکلفین
جمع مکلف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
((مُ طَ فا))
برگزیده شده
فرهنگ فارسی معین
برگزیده، منتخب
فرهنگ واژه مترادف متضاد