جدول جو
جدول جو

معنی مصرآباد - جستجوی لغت در جدول جو

مصرآباد
(مِ)
از قرای بلوک خرقان در قزوین. (یادداشت مؤلف). دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 24هزارگزی خاور آوج با 1191 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمۀ بزرگی به نام علی بلاغی (چشمۀ علی) تأمین می شود که آبش بسیار گواراست. در تابستان از دیه های مجاور برای هواخوری به این ده می آیند و این چشمه را نظر کرده دانسته خوردن مشروبات الکلی را در آنجا گناهی بزرگ می دانند. راه این ده مالرو است ولی از طریق آب گرم می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دهی از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد در 9000گزی شمال بوکان و 1500 گزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب، جلگه، معتدل و مالاریائی است، 120 تن سکنه دارد، آب آن از سیمین رود، محصول آنجا غلات، توتون، چغندر، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی جاجیم بافی است، راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قریه ای است از قرای مرو و در دو فرسخی آن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
یکی از بخشهای یازده گانه شهرستان یزد. واقع در باختراین شهرستان بحدود و مشخصات زیر: حدود: از شمال به بخش اردکان، از جنوب به بخش تفت و نیزار، از خاور به بخش اشکذر و از باختر بدشت نمک. وضع طبیعی: این بخش در قسمت خاور کوهستانی و در قسمت باختر بدشت نمک مربوط است و کوههای آن عبارتند از: 1-کوه دوله در جنوب باختر خضرآباد. 2-کوه زسنگ و کوه چادز در باختر. 3-رشته کوه کشکوه، در مرکز این بخش که از جنوب بطرف شمال ادامه دارد. 4- در قسمت جنوب باختری این بخش در دهستان ندوشن ارتفاعات سنفردی دیده میشود که عبارتند از: کوه مادن به ارتفاع 650 متر و کوه خطاب به ارتفاع 640 متر و چاهکوه به ارتفاع 565 متر. هوای بخش در قسمت کوهستانی، یعنی در خاور معتدل و در قسمت باختری دهستان ندوشن نسبتاً گرم و آب مزروعی قراء از قنوات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و مختصری گله داریست و صنایع دستی محلی کرباسبافی است. بیشتر قراء این بخش بوسیلۀ راههای فرعی و مالرو بیکدیگر مربوطاند و در فصل خشکی ببعضی از قراء اتومبیل می توان برد. و راه ماشین رو ندوشن به ابرقو از گردنۀ پرپای رشته ارتفاع کشکوه گذشته و از کنار رودخانه لرد به ابرقو منتهی میشود. رودخانه های مهم آن عبارتند از: رود شلگون و رود خانه عرب که در فصل بارندگی از ارتفاعات خاوری این بخش جاری شده به باطلاق و شوره زارهای ابرقو فرومی روند. این بخش از دو دهستان بشرح زیر تشکیل شده: 1- دهستان کذاب با 10 آبادی و 2908 تن سکنه. 2- دهستان ندوشن با 8 آبادی بزرگ و کوچک که جمعیت آن 4368 تن و مذهب اهالی شیعه و زبان مادری آنها فارسی است. شرح هر یک از ده و دهستانهای بالا در جای خود می آید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است جزء دهستان فشافویۀ بخش ری شهرستان تهران. دارای 275 تن سکنه. آب آن از قنات و فاضل آب رود خانه کرج. محصول آن غلات و چغندرقند و شغل اهالی زراعت و راه مالرو و از طریق قنبرآباد ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دهی است جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، واقع در 18هزارگزی شمال خاوری کهک و سه هزارگزی انجرود سر راه قم به کاشان. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سردسیری و 940 تن سکنه. آب آن از دو رشته قنات و محصول آن غلات و پنبه و پیاز و سبزی و انار و انجیر و صیفی است. شغل اهالی زراعت و کرباسبافی و راه مالرو است ولی از طریق انجرود می توان ماشین برد. قلعۀ قدیمی بنام گبری در آن وجود دارد. مزرعۀ چانه سر و لادره و گنداب جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران، چهارهزارگزی خاور تجریش، در دامنه سردسیر، 367 تن سکنه دارد، آب از چشمه سار کوهستانی و قنات، محصول آن غلات، مختصر بنشن، میوه جات مختلف، شغل اهالی زراعت، کسب، باغبانی، راه شوسه به تجریش دارد، شاه آباد که بیمارستان مسلولین در آن واقع است مجاور دارآباد و جزء دارآباد منظورشده است، در این بیمارستان 800 الی 1000 نفر مریض معالجه میشوند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 86)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام آتشکده ای در تبریز. (فرهنگ جهانگیری) ، آذربایجان، تبریز
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بروانان است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 907 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان عربخانه. بخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در 57هزارگزی شمال باختری شوسف و سه هزارگزی شمال کلاته نو. ناحیه ای است واقع در دامنه گرمسیر. دارای 276 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. باصطلاح محلی حسرآباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
قریه ای است از قرای مرو منسوب به صخربن عبدالله بن بریده بن حصیب اسلمی و در آن جماعتی بوده است. (الانساب سمعانی ص 350 ورق الف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز، درکنار راه مالرو دستگرد به پرچل، کوهستانی و سردسیر، آب آن از قنات و چشمه، محصول آن غلات، لبنیات، چغندرو پنبه است، 253 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند، از صنایع دستی پارچه بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ ری یَ)
قریه ای است به چهارفرسنگی جنوب شیراز، محله ای است در همدان، نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان دیوان دره و گول تپه در 108000گزی سنندج
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان صالح آباد است که در بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع است و 126 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان نقاب است که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 611 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی است و 671 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از بخش کنگی شهرستان زابل است که 400 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نقاب است که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 388 تن سکنه دارد، مزار پیر خواجه نجم الدین در این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، رجوع به تاریخ غازان چ کارل یان ص 19 و 20 شود
شهری است در اقصای بنگاله، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ کَ کَ)
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک. دارای 966تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، انگور و میوه. در تپۀ مجاور این ده آثار بناهای قدیمی دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نقطه ای در حومه آبادان که مردم در لانه های از حصیر ساخته سکونت دارند
لغت نامه دهخدا
(خِ دِ)
دهی است از دهستان دینوربخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه. واقع در 25هزارگزی شمال باختری صحنه و یک هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه به سنقر. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و هوایش سرد و دارای 75 تن سکنه میباشد که کردی و فارسی زبانند. آب آن رودخانه کرتویچ است. اهالی آن بکشاورزی گذران میکنند و محصولاتش: غلات و حبوبات و توتون می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دهی از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، حبوب، لبنیات و توتون است. این ده در دو محل نزدیک بهم بنام عصرآباد جدید و عصرآباد کهنه واقع است. سکنۀ عصرآباد جدید 240 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قریه ای است به ناحیت جوین. (یادداشت مؤلف). ده کوچکی است از دهستان قهاب رستاق صیدآباد دامغان در 12 هزارگزی جنوب صیدآباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به فهرست اعلام حبیب السیر ج 1 ص 504 و نزهه القلوب ج 3 ص 150 و 174 و شدالازار ص 221 و459 و تاریخ مغول عباس اقبال ص 467 شود، باد شمال. (دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ کُ)
دهی است از بخش حومه شهرستان کاشمر، دارای 660 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهستانی است در بخش مرکزی شهرستان قصرشیرین. قرای این دهستان در ساحل جنوبی رود خانه الوند، قسمتی در علیای قصرشیرین و قسمتی در سفلی واقع شده است. آبادیهای دهستان به نام کدخدای محل نامیده میشود و معمولاً با مرگ کدخدا نام آنهاتغییر میکند، فعلاً (سال 1331 تاریخ چاپ فرهنگ جغرافیایی) نام آنها به ترتیب از پل ذهاب تا قصرشیرین و از قصرشیرین تا مرز عراق بدین ترتیب است: شمس اﷲ با 75 نفر سکنه، پاشا 90 نفر، سیداحمد 25 نفر، سیدخلیل 225 نفر، سرآسیاب نزدیک شهر 250 نفر، سید سعداﷲ 100 نفر، سید سهراب 75 نفر، نوپهن 75 نفر، تنگاب باباخانی 50 نفر و نیز آبادیهای گرلوه، نمره 2، گنبد صوفی تنگاب احمدوند نیز جزء این دهستان است. دهستان در منطقۀ پرتپه و ماهور و گرمسیری در ساحل رود خانه الوند واقع است و جمعاً 13 قریه و 1400 تن سکنه دارد. محصول عمده اش غلات و محصولات صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان به به جیگ بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو، واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری سیه چشمه، با 265 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهریق بخش شاهپور شهرستان خوی، واقع در 65 هزار و پانصد گزی جنوب باختری شاهپور با 133 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مازول بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 7 هزارگزی شمال نیشابور با 1158 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در56500 گزی جنوب باختری مهاباد با 331 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 91هزارگزی جنوب خاوری قاین با 356 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه در 18 هزارگزی خاور تربت حیدریه با 304 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد، واقع در 10 هزارگزی باختر گیلان با 250 تن سکنه، آب آن از رود خانه گیلان و راه آن ماشین رو است ساکنان از طایفۀ کلهر هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، واقع در 8هزارگزی جنوب خاوری خلیل آباد با 399 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان پاوه و نوری آب در 133500 گزی کرمانشاه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. در 36هزارگزی شرق آبیک در جلگۀ معتدل هوائی واقع و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از دو رشته قنات و محصولش غلات، پنبه، چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد با 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه پیر محمدشاه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، شتافتن شتر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتافتن و پیش افتادن ناقه. (از اقرب الموارد) ، وقت برکنده شدن موی. (ناظم الاطباء). رسیدن وقت افتادن موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش فهرج شهرستان بم است. 892 تن سکنه دارد. محصول آن حنا و خرماست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، مجلس دلگشا و جای آسایش و آرام. (برهان قاطع) (هفت قلزم). مجلس دلگشا. (فرهنگ سروری). جای آرام چون باغ و خانه و مجلس. (شرفنامۀ منیری) :
چو آراست آن باغ بدرام را
برافروخت روی دلارام را.
نظامی.
- بدرام کردن، آراسته و دلگشا کردن:
بهرای گنجش چو بدرام کرد
بپهلو زبانش هری نام کرد.
نظامی.
ارسطوش فرزند خود نام کرد
بتعلیم او خانه بدرام کرد.
نظامی.
، خرام. (برهان) (هفت قلزم) ، همیشه و مدام. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (هفت قلزم). همیشه و جاوید. (انجمن آرا) :
ز روزگار وفادار دولتت بدرام.
مختاری (از انجمن آرا).
و رجوع به پدرام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 27 هزارگزی شمال اسفراین و 8 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی بجنورد به شقان واقع است و محلی جلگه و سردسیرمیباشد و سکنۀ آن 76 تن است که بزبان فارسی و کردی سخن گویند و از مذهب شیعه پیروی کنند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری است. صنایع دستی مردم قالیچه بافی و راه ده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، اصفاق باب، باز کردن در. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). فراز کردن در را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در فا کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). در را تمام فروکردن. (لغت خطی) ، بستن در. (از قطر المحیط) ، اصفاق قدح، پر کردن آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). پر کردن کاسه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اصفاق قوم بر امری واحد، اجماع آنان بر آن. (از اقرب الموارد). اصفاق قوم بر فلان، همراهی و اتفاق آنان بر آن. (از قطر المحیط). اتفاق کردن بر امری یا کاری و گرد آمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرازآمدن مردم بر کاری. (آنندراج). اتفاق کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، اصفاق شراب،گرداندن آن در حال درآمیختگی از ظرفی به ظرف دیگر تا صاف شود. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). شراب رااز خنوری به خنور دیگر گردانیدن تا صاف گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اصفاق گوسفند، ندوشیدن آنرا در روز بجز یک بار. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). در روز یک بار گوسفند دوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). روزی یک بار دوشیدن گوسپندان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اصفاق دست کسی به فلان، برخوردن و مصادف شدن دست بدان و موافقت کردن با آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). اصفقت یدی بکذا، درخورد دست من به آن و موافقت کرد. (منتهی الارب) : اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعه اصفاق رضی و انقیاد و تبرک و استسعاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301) ، اصفاق برای قوم، آمدن برای ایشان آن اندازه طعام که سیر شوند. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آمدن قوم را طعامی چنانکه سیرگردند. (منتهی الارب). آمدن کسی را طعامی که سیر گرداند او را. (ناظم الاطباء) ، اصفاق بافنده جامه را، صفیق گردانیدن آنرا، یعنی پررشته کردن آنرا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نقاب بخش جغتای است که در شهرستان سبزوار واقع است. دارای 350 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام نیمی از شهر گرگان و نام نیمۀ دیگرش شهرستان است. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه شهرستان مشهد و چهارهزارگزی مشهد واقع است و 139 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بن شن. شغل اهالی آن زراعت، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان جعفربای بخش گمیشان شهرستان گنبد قابوس. سکنۀ آن دو هزارتن. آب از رود خانه گرگان. محصول آنجا غلات، حبوب، صیفی، لبنیات. شغل اهالی آن زراعت، صید ماهی و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم بافی و نمدمالی. ده کوچک کملر جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان مازول بخش حومه شهرستان نیشابور با 526 تن سکنه. آب از قنات. محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
نام محلی کنار راه بابل و چالوس میان سیاه رود و محمودآباد در 323/5هزارگزی تهران
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان مهتاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان واقع در 8 هزارگزی جنوب صیدآباد و 6 هزارگزی ایستگاه امروان. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 400 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوب، پنبه، بادام و انگور است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. یک دبستان دارد. از ایستگاه سرخده اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آذرآباد
تصویر آذرآباد
آتشکده
فرهنگ لغت هوشیار