جدول جو
جدول جو

معنی مصدری - جستجوی لغت در جدول جو

مصدری
(مَ دَ)
متعلق ومنسوب به مصدر. (ناظم الاطباء). رجوع به مصدر شود.
- وجه مصدری، در دستورهای قدیم، فعلی را می گفتند که به صورت اسم (مصدر) درآمده باشد و غالباً متعاقب صیغۀ مطلوب یکی از افعال بایستن، یارستن، توانستن، خواستن، شایستن و... درآید، چون: نخواهم شنیدن، نیارم گفتن، نتوانم رفتن، نباید بستن. در استعمال این صورت در قدیم بیشتر مصدر کامل به کار بوده است ولی امروزه بیشتر با مصدر مرخم یا مخفف به کار می رود: نباید گفت، نشاید شنید، نیارست دید، نخواهد رفت و...:
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
لغت نامه دهخدا
مصدری
در تازی نیامده کنشی منسوب به مصدر. یا وجه مصدری فعلی است که بصورت اسم درآمده باشد: باید رفتن نشاید گفتن شنیدن، در قدیم وجه مصدری را با ن علامت مصدر استعمال میکردند ولی بمرور زمان مصدر را مخفف آوردند و امروز نیز چنین گویند: نخواه گفت نشاید رفت: اشک حافظ خرد و صبر بدریا انداخت چکند سوز غم عشق نیارست نهفت. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ کَدْ دَ)
مکدر بودن. تیرگی. تاری:
وز سر ناوک اجل صورت بخت خصم را
دیده چو میم کاتبان کور شد از مکدری.
خاقانی.
و رجوع به مکدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وِ)
نقاشی و صنعت نقاشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصری. (ناظم الاطباء) : حمر مصار و مصاری، جمع واژۀ حمار مصری. (منتهی الارب). رجوع به مصری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ دَ)
آبله رویی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از قطرات جرعه ها ژالۀ زرد ریخته
یافته چون رخ فلک پشت زمین مجدری.
خاقانی.
و رجوع به مجدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ را)
حقیرو خوار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزهای حقیر و بی قابلیت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، شیر بیشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حقیر دارنده و کم شمرنده. (آنندراج). حقیر دارندۀ کسی. (ناظم الاطباء). رجوع به ازدراء (مادۀ زری) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدری
تصویر صدری
سینه ای، نام گونه ای برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصوری
تصویر مصوری
در تازی نیامده نگار گری صورت سازی نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
مرده ریگ: شما را بدان مردری خواسته بران گونه بر دل شد آراسته. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
ستاک، بن واژه، ریشه
فرهنگ واژه فارسی سره
صورتگری، نقاشی، نقش طرازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مادری
تصویر مادری
أم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مادری
تصویر مادری
Maternal, Matronly, Motherly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مادری
تصویر مادری
มารดา , แม่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مادری
تصویر مادری
matczyny, macierzyński
دیکشنری فارسی به لهستانی
مادری، دیو، زناشویی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
مادری , مادری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مادری
تصویر مادری
母性的な , 母親的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مادری
تصویر مادری
אימהי , אם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternelijk, moederlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
母性的 , 母亲般的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مادری
تصویر مادری
wa kike
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مادری
تصویر مادری
모성의 , 어머니 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
keibuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
মাতৃসুলভ , মাতৃসুলভ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مادری
تصویر مادری
मातृवत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
materno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
mütterlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مادری
تصویر مادری
annelik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی