جدول جو
جدول جو

معنی مصدری - جستجوی لغت در جدول جو

مصدری
در تازی نیامده کنشی منسوب به مصدر. یا وجه مصدری فعلی است که بصورت اسم درآمده باشد: باید رفتن نشاید گفتن شنیدن، در قدیم وجه مصدری را با ن علامت مصدر استعمال میکردند ولی بمرور زمان مصدر را مخفف آوردند و امروز نیز چنین گویند: نخواه گفت نشاید رفت: اشک حافظ خرد و صبر بدریا انداخت چکند سوز غم عشق نیارست نهفت. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مرده ریگ: شما را بدان مردری خواسته بران گونه بر دل شد آراسته. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصوری
تصویر مصوری
در تازی نیامده نگار گری صورت سازی نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادری
تصویر مادری
Maternal, Matronly, Motherly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
matczyny, macierzyński
دیکشنری فارسی به لهستانی
материнский
دیکشنری فارسی به روسی
материнський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
maternelijk, moederlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
মাতৃসুলভ , মাতৃসুলভ
دیکشنری فارسی به بنگالی
모성의 , 어머니 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
母性的 , 母亲般的
دیکشنری فارسی به چینی
母性的な , 母親的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
มารดา , แม่
دیکشنری فارسی به تایلندی
أمّويٌ , أمّيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
مادری , مادری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
ستاک، بن واژه، ریشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صدری
تصویر صدری
سینه ای، نام گونه ای برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
بازگشتن گاه، جای بازگشتن، محل صدور، در دستور زبان کلمه ای که آخر آن «تن» یا «دن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
مقدم داشته شده، کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده، کسی که در صدر باشد، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدری
تصویر صدری
مربوط به سینه، در علم زیست شناسی نوعی برنج مرغوب ایرانی، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدری
تصویر مدری
روستایی، مربوط به روستا مثلاً لباس روستایی، از مردم روستا، دهاتی مثلاً مرد روستایی، ساده لوح، احمق
فرهنگ فارسی عمید
روستایی ده نشین شاخ: در جانوران، تخت اورنگ، بواشه ابزاری برای باد دادن چاش، سر خاره ابزاری برای راست کردن موی سر، شانه که بر موی کشند، سیخ باشنده ده روستایی. شاخ (آهو گوزن و جز آنها)، سیخ، شانه، ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره، تخت: به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
موزراییک: گیبتو مسری منسوب به مصر: ، از مردم مصر اهل مصر، جمع مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی... یازدهم مصری، نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
جای بازگشتن، محل صدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدری
تصویر صدری
((صَ))
نوع مرغوبی از برنج که در شمال کشت می شود
فرهنگ فارسی معین