جدول جو
جدول جو

معنی مصحصح - جستجوی لغت در جدول جو

مصحصح
(مُ صَ صِ)
درست محبت. (منتهی الارب) (آنندراج). درست در دوستی و محبت. (ناظم الاطباء) ، کسی که کارهای باطل آورد و مرتکب آن شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصحح
تصویر مصحح
صحیح شده، درست شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
تصحیح کننده، کسی که غلط های کتاب یا نوشته ای را بگیرد و آن را بی غلط کند
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
آنکه در برابر بیماریها بایستد و مقاومت کند. مقابل ممراض. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صُ صُ)
رجل صحصح، کهدهد، مرد رسا، دانای امور، باریک بین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
زمین گشادۀ هموار. (منتهی الارب). زمین هموار. (مهذب الاسماء) ، باطل از هر چیزی. ج، صحاصح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
موضعی است به بحرین. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
پدر قومی از طی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
نام مردی است که در عهد رشید در جزیره ای خروج کرد و بر دیار ربیعه دست یافت و رشید کس بجنگ او فرستاد و به سال 171 هجری قمری بقتل رسید. (ضحی الاسلام ج 3 ص 339)
پدر محرز که یکی از بنی تیم الله بن ثعلبه است. (منتهی الارب)
پدر قومی از تیم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَحْحِ)
درست گویندۀ چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). درست کننده و اصلاح کننده و تصحیح کننده. (ناظم الاطباء). درست کننده چیزی. (از منتهی الارب). تصحیح کننده. اصلاح گر، (اصطلاح چاپخانه) آنکه غلطها و نادرستیهای کتابی را با بررسی و مطالعه بر اساس ضوابطی اصلاح کند. حرفگیر. (یادداشت مؤلف). ویراستار، غلطگیر مطبعه. آنکه در مطبعه به غلطگیری خبرهای چیده شده اشتغال دارد. که اصلاح نمونه های چاپ شدۀ کتاب یا نشریه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَحْ حَ)
درست شده و اصلاح شده. (ناظم الاطباء). درست شده. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح چاپخانه) تصحیح شده. اصلاح شده. کتاب یا نوشته ای که غلطهای حاصل از اشتباه حروف چینی آن را گرفته اند، نوشته ای که در آن غلط و اشتباه تحریری نباشد: این نسخه ای است مصحح و در کمال اتقان، متن منظوم یا منثور که وسیلۀ یک یا چند تن با روش علمی و بررسیهای لازم غلطگیری و اصلاح شده باشد: دیوان حافظ مصحح قزوینی. (از یادداشت مؤلف) ، درست ساخته شده، تمام ساخته شده. (ناظم الاطباء) ، کامل. در حد مقرر.
- مصحح شدن، به حد مقرررسیدن. درست شدن: هرگاه آنچه به قبض و تصرف فلان جهبذ آمده باشد مصحح نشود... تا اموال امیرالمؤمنین و عامل او و آن کس که قایم مقام و نایب مناب او باشد مصحح و درست شود. (تاریخ قم ص 152).
- مصحح گردیدن، کامل شدن. به حد مقرررسیدن: همچنان ضامن بود تا هر آنچه بر فلان جهبذ واجب و لازم بود از شرایط مذکوره و هر آنچه به قبض و تصرف او آمده باشد از مالهای سنۀ کذا و بقایای ماقبل آن ازبهر امیرالمؤمنین مصحح و درست گردد. (تاریخ قم ص 152).
، شفایافته و تندرست شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
تصحیح و اصلاحی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
((مُ صَ حُِ))
تصحیح کننده، کسی که غلط های نوشته یا کتابی را تصحیح کند
فرهنگ فارسی معین
تصحیح کننده، غلطگیر، خطایاب، غلطیاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد