یکدیگر را آواز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را آواز کردن. (ناظم الاطباء). تصایح. به یکدیگر بانگ زدن. با کسی بانگ کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). صیاح. رجوع به صیاح شود
یکدیگر را آواز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را آواز کردن. (ناظم الاطباء). تصایح. به یکدیگر بانگ زدن. با کسی بانگ کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). صیاح. رجوع به صیاح شود
مصالحه. مصالحت: این مصالحه در رجب سنۀ 88 بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 198). حسب الصلاح امرا کتابت دوستانه مشعر بر استحکام بنیان مصالحه که از این طرف مرعی و مسلوک است به حضرت خواندگار روم نوشته. (عالم آرا ج 1 ص 232). رجوع به مصالحت و مصالحه شود، (اصطلاح فقه) عقدی که به موجب آن طرفین تراضی و تسالم کنند بر تملیک چیزی به کسی اعم از عین یا منفعت یا اسقاط دین از کسی یا اسقاط حقی از کسی و جز آن. و رجوع به صلح شود. - مصالحه کردن، بخشیدن. صلح کردن: کنم مصالحه یکسربه زاهدان می کوثر به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم. یغمای جندقی
مصالحه. مصالحت: این مصالحه در رجب سنۀ 88 بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 198). حسب الصلاح امرا کتابت دوستانه مشعر بر استحکام بنیان مصالحه که از این طرف مرعی و مسلوک است به حضرت خواندگار روم نوشته. (عالم آرا ج 1 ص 232). رجوع به مصالحت و مصالحه شود، (اصطلاح فقه) عقدی که به موجب آن طرفین تراضی و تسالم کنند بر تملیک چیزی به کسی اعم از عین یا منفعت یا اسقاط دین از کسی یا اسقاط حقی از کسی و جز آن. و رجوع به صلح شود. - مصالحه کردن، بخشیدن. صلح کردن: کنم مصالحه یکسربه زاهدان می کوثر به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم. یغمای جندقی
بازار کردن در تابستان. (ناظم الاطباء). چیزی به تابستان فرادادن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). معاملۀ تابستانی چنانکه مشاهره از شهر و میاومه از یوم. (منتهی الارب) ، خریدوفروخت و معامله نمودن با کسی در تابستان. (ناظم الاطباء). معاملۀ تابستانی کردن. (آنندراج) ، تابستان مزد کردن. (یادداشت مؤلف)
بازار کردن در تابستان. (ناظم الاطباء). چیزی به تابستان فرادادن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). معاملۀ تابستانی چنانکه مشاهره از شهر و میاومه از یوم. (منتهی الارب) ، خریدوفروخت و معامله نمودن با کسی در تابستان. (ناظم الاطباء). معاملۀ تابستانی کردن. (آنندراج) ، تابستان مزد کردن. (یادداشت مؤلف)
دست یکدیگر را گرفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دست کسی را گرفتن. (ناظم الاطباء). دست یکدیگر را گرفتن در سلام. (تاج المصادر بیهقی). تصافح. دست به یکدیگر دادن. دست دادن. (یادداشت مؤلف). یکدیگر را دست گرفتن. (المصادر زوزنی). دست یکدیگر را گرفتن، و آن هنگام دیدار دوستان سنت است و باید که به هر دو دست بود و آنکه پاره ای از مردم بعد از نماز فجر یا بعد از نماز جمعه میکنند چیزی نیست و بدعت است و با زن جوان و امرد نیکوصورت مصافحه درست نباشد و به هرکه نظر کردن حرام است مساس کردن با او نیز حرام است بلکه حرمت مساس سخت تر از نظر باشد. مصافحۀ مرد با پیرزن که مشتهات نبود باکی نیست، همچنین است مصاحفۀ زن جوان با مردی پیر که از ف تنه شهوت ایمن بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مصافحت و مصافحه شود
دست یکدیگر را گرفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دست کسی را گرفتن. (ناظم الاطباء). دست یکدیگر را گرفتن در سلام. (تاج المصادر بیهقی). تصافح. دست به یکدیگر دادن. دست دادن. (یادداشت مؤلف). یکدیگر را دست گرفتن. (المصادر زوزنی). دست یکدیگر را گرفتن، و آن هنگام دیدار دوستان سنت است و باید که به هر دو دست بود و آنکه پاره ای از مردم بعد از نماز فجر یا بعد از نماز جمعه میکنند چیزی نیست و بدعت است و با زن جوان و امرد نیکوصورت مصافحه درست نباشد و به هرکه نظر کردن حرام است مساس کردن با او نیز حرام است بلکه حرمت مساس سخت تر از نظر باشد. مصافحۀ مرد با پیرزن که مشتهات نبود باکی نیست، همچنین است مصاحفۀ زن جوان با مردی پیر که از ف تنه شهوت ایمن بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مصافحت و مصافحه شود
مصافحه. مصافحت. دست یکدیگر را گرفتن از روی دوستی و صداقت و تکان دادن دست و روی هم را بوسیدن. (ناظم الاطباء). دست همدیگر را گرفتن به وقت ملاقات، و این قایم مقام معانقه است. (غیاث)
مصافحه. مصافحت. دست یکدیگر را گرفتن از روی دوستی و صداقت و تکان دادن دست و روی هم را بوسیدن. (ناظم الاطباء). دست همدیگر را گرفتن به وقت ملاقات، و این قایم مقام معانقه است. (غیاث)
جد کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در کاری جد کردن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پرهیز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از چیزی حذر کردن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با هم جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مقاتله نمودن. (ناظم الاطباء)
جد کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در کاری جد کردن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پرهیز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از چیزی حذر کردن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با هم جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مقاتله نمودن. (ناظم الاطباء)
رویاروی دشنام دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). صراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کردن چیزی را که در دل است. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به صراح شود، با کسی کاری کردن روی با روی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی رویاروی کاری کردن. (المصادر زوزنی)
رویاروی دشنام دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). صراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کردن چیزی را که در دل است. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به صراح شود، با کسی کاری کردن روی با روی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی رویاروی کاری کردن. (المصادر زوزنی)