جدول جو
جدول جو

معنی مصایحه - جستجوی لغت در جدول جو

مصایحه
(ضَ / ضِ / ضِ حِ / ضَ حِ)
یکدیگر را آواز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را آواز کردن. (ناظم الاطباء). تصایح. به یکدیگر بانگ زدن. با کسی بانگ کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). صیاح. رجوع به صیاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
مبایعت، با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
با هم صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ)
شیشۀ خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چینه دان بزرگ مرغ. (ناظم الاطباء). (اما معنی اخیر در فرهنگهای در دسترس نبود)
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ)
رجوع به صائحه... شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ ضَ)
با هم آمیزش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخالطت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ حَ رَ)
همدیگر آشتی کردن. صلح. (منتهی الارب). آشتی کردن با یکدیگر. صلح کردن، همدیگر نیکویی کردن. (منتهی الارب). و رجوع به صلح و مصالحه و مصالحت شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ حَ / حِ)
مصالحه. مصالحت: این مصالحه در رجب سنۀ 88 بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 198). حسب الصلاح امرا کتابت دوستانه مشعر بر استحکام بنیان مصالحه که از این طرف مرعی و مسلوک است به حضرت خواندگار روم نوشته. (عالم آرا ج 1 ص 232). رجوع به مصالحت و مصالحه شود، (اصطلاح فقه) عقدی که به موجب آن طرفین تراضی و تسالم کنند بر تملیک چیزی به کسی اعم از عین یا منفعت یا اسقاط دین از کسی یا اسقاط حقی از کسی و جز آن. و رجوع به صلح شود.
- مصالحه کردن، بخشیدن. صلح کردن:
کنم مصالحه یکسربه زاهدان می کوثر
به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم.
یغمای جندقی
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بازار کردن در تابستان. (ناظم الاطباء). چیزی به تابستان فرادادن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). معاملۀ تابستانی چنانکه مشاهره از شهر و میاومه از یوم. (منتهی الارب) ، خریدوفروخت و معامله نمودن با کسی در تابستان. (ناظم الاطباء). معاملۀ تابستانی کردن. (آنندراج) ، تابستان مزد کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دست یکدیگر را گرفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دست کسی را گرفتن. (ناظم الاطباء). دست یکدیگر را گرفتن در سلام. (تاج المصادر بیهقی). تصافح. دست به یکدیگر دادن. دست دادن. (یادداشت مؤلف). یکدیگر را دست گرفتن. (المصادر زوزنی). دست یکدیگر را گرفتن، و آن هنگام دیدار دوستان سنت است و باید که به هر دو دست بود و آنکه پاره ای از مردم بعد از نماز فجر یا بعد از نماز جمعه میکنند چیزی نیست و بدعت است و با زن جوان و امرد نیکوصورت مصافحه درست نباشد و به هرکه نظر کردن حرام است مساس کردن با او نیز حرام است بلکه حرمت مساس سخت تر از نظر باشد. مصافحۀ مرد با پیرزن که مشتهات نبود باکی نیست، همچنین است مصاحفۀ زن جوان با مردی پیر که از ف تنه شهوت ایمن بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مصافحت و مصافحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ حَ / حِ)
مصافحه. مصافحت. دست یکدیگر را گرفتن از روی دوستی و صداقت و تکان دادن دست و روی هم را بوسیدن. (ناظم الاطباء). دست همدیگر را گرفتن به وقت ملاقات، و این قایم مقام معانقه است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ حَ)
راحت. (متن اللغه). سروری که به حصول یقین حاصل شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ هََ)
جد کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در کاری جد کردن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پرهیز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از چیزی حذر کردن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با هم جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مقاتله نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
رویاروی دشنام دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). صراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کردن چیزی را که در دل است. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به صراح شود، با کسی کاری کردن روی با روی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی رویاروی کاری کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متایزه
تصویر متایزه
با هم غلبه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایسه
تصویر متایسه
ممارست کردن، مدافعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
مبایعه و مبایعت در فارسی: خرید و فروش، سر سپردن هم پیمان شدن خرید و فروش کردن، بیعت کردن، خرید و فروش، بیعت
فرهنگ لغت هوشیار
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصالحه
تصویر متصالحه
متصالحه در فارسی مونث متصالح بنگرید به متصالح مونث متصالح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاینه
تصویر محاینه
معامله کردن با کسی به هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداینه
تصویر مداینه
خرید و فروش به وام وامکاری، وام دادن، وام خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
سود دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحیحه
تصویر تصحیحه
نظر وملاحظه نمودن و تفتیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایحه
تصویر صایحه
مونث صایح، گریه و ماتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن بیکدیگر هنگام ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
بخشیدن، صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
((مُ فَ حَ یا حِ))
به هم دست دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
((مُ لَ حَ یاحِ))
آشتی، صلح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
هم افزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
سازش
فرهنگ واژه فارسی سره
روبوسی، معانقه، دست دادن، دست یکدیگررا فشردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشتی، سازش، صلح، آشتی کردن، سازش کردن، صلح کردن
متضاد: دعوا، مکابره
فرهنگ واژه مترادف متضاد