جدول جو
جدول جو

معنی مصامد - جستجوی لغت در جدول جو

مصامد(مَ مِ)
مصامید. جمع واژۀ مصماد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مصماد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصاعد
تصویر مصاعد
مصعدها، محل صعودها، جمع واژۀ مصعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
مصیدها، دام ها، تله ها، جمع واژۀ مصید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامد
تصویر محامد
محمدت، ستودن، ستایش، آنچه شخص را به آن بستایند، آنچه موجب ستودن شخص بشود، خصلت نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادم
تصویر مصادم
کسی یا چیزی که با دیگری به هم بخورد و صدمه وارد کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِ)
خالص از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل مصاص است به معنی خالص هر چیزی. (از نشوءاللغه ص 139). و رجوع به مصاص شود.
- فرس مصامص، اسب استواربنداندام. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
، گرامی نژاد و پاکیزه گوهر: انه لمصامص، او گرامی نژاد و پاکیزه گوهر است (ناظم الاطباء) ، او صاحب حسب پاکیزه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ صید، به معنی شکاراندازیها، خلاف القیاس، چنانکه محاسن جمع واژۀ حسن است. (از غیاث) (از آنندراج) ، جمع واژۀ مصید. (ناظم الاطباء). آلت صید جانوران. دامها که بدان جانوران را گیرند. و رجوع به مصید شود، جمع واژۀ مصیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ مصیده. (ناظم الاطباء). رجوع به مصیده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مصائد. جمع واژۀ مصید. آلت های صیدجانوران. دام: حسن صباح مصاید مکاید بگسترد. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مصائد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصماد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مصماد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مصام. ایستادنگاه اسب. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مصام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پشتۀ بلند، بالای کوه. ج، امصده، مصدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بلندی سر کوه. (مهذب الاسماء) ، سخت تر و استوارتر جای از کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معقل. ج، امصده. مصدان. (ناظم الاطباء). و رجوع به معقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ مِ)
درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن یزید نعیم. برادر شبیب خارجی و از شجاعان است و در بیشتر جنگها با برادر بود و بر در کوفه به دست خالد بن عتاب ریاحی کشته شد. (الاعلام زرکلی ج 3 ص 1041)
ابن ربیعه بن الحارث. از شجعان عرب است و از مبارزان در واقعۀ ’یوم المنفعه یا یوم کلاب ثانی’. رجوع به العقدالفرید ج 6 صص 83- 85 شود
ابن عبدالملک. برادراکدر است و در غزوۀ دومهالجندل به روزگار پیامبر اسلام حاضر بوده است. رجوع به امتاع الاسماع ص 465 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ)
جمع واژۀ مصخده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مصخده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
سخت و درست. (ناظم الاطباء). رست از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که کاواک نباشد و میان خالی نبود. (ناظم الاطباء). رست. خلاف کاواک. مصمت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَمْ مَ)
مقصود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هر چیز رست و سخت. (ناظم الاطباء). چیزی سخت و رست است که در آن ضعف نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مصماد، ماده شتر پیوسته شیرده که در زمستان و خشکسالی شیر وی باقی باشد. ج، مصامد، و مصامید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
همسایۀ دیوار به دیوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مصعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جاهای بلند. (غیاث) (آنندراج) : در مرکز آب و خاک روی به مصاعد هوا نهد و بر بالا رود (ابر) . (مرزبان نامه ص 101). مهابط و مصاعد آن از خوف صیادان بیرحم منزه... (سندبادنامه ص 120). سالها رتاج این کار بسته بماند که مصاعد آن قلعه با فلک همراز بود و با ملک هم آواز. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). مصاعد قلال و معاقل جبال او که موجب تمرد و سبب تهور گشته... بر باد دهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). و رجوع به مصعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
منسوب است به مصامده که قوم سیه چهره و بالابلند باشند در اقصی مغرب، آنان را بلادبسیار باشد و حافظ کتاب اﷲاند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ محمده. (دهار) (ناظم الاطباء). به معنی کردارهای نیک و ستایشها. (ناظم الاطباء). ستایشها و خصلتهای نیک و این جمع محمدت است. (غیاث) : مکارم اخلاق و محامد صفات. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
جمال دولت عالی محمد محمود
سر فضایل و روی محامد و فرهنگ.
فرخی.
از نام و کنیت تو جهان را محامداست
وز فضل و جود تو همه کس را فواید است.
منوچهری.
از تقریر شکر... و نثر محامد و دعا پرداختند. (کلیله و دمنه). و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه ص 17). ذکر محامد پادشاه اسلام اتابک ابوبکر بن سعد... (سعدی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
صماد. به شمشیر زدن یکدیگر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ دَ)
مصمودیان. قبیله ای از قبایل بربر مغرب. گویند محمد بن تومرت مؤسس دولت بنی عبدالمؤمن از این قبیله است. (ازقاموس الاعلام ترکی). ناصرخسرو سرزمین مصامده را آن سوی ولایت نوبه و در جنوب مصر داند و گوید: اگر از مصربه جانب جنوب بروند و از ولایت نوبه بگذرند به ولایت مصامده رسند و آن زمینی است علفخوار عظیم و چهارپای بسیار و مردم سیاه پوست درشت استخوان غلیظ باشند و قوی ترکیب و از آن جنس در مصر لشکریان بسیار باشند، صورتهای زشت و هیاکل عظیم. ایشان را مصامده گویند، پیاده جنگ کنند به شمشیر و نیزه، و دیگر آلات کار نتوانند فرمود. (سفرنامه چ 3 دبیرسیاقی ص 74). جای دیگر هنگام برشمردن اجناس لشکریان سلطان مصر گوید: گروهی را مصامده می گفتند، ایشان سیاهانند و از زمین مصمودیان باشند و گفتند بیست هزار مردند. (سفرنامه ایضاً ص 83)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مصامه. ایستادنگاه اسب. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) : مصام الفرس، ای مقامه
لغت نامه دهخدا
جمع مصعد، جاهای بلند جمع مصعد: بدان سبب که از آب لطیفتر بود (ابر) در مرکز آب و خاک روی بمصاعد هوا نهد و بر بالا رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
جمع مصیده: آنچه بدان شکار کنند دامها، شکارگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصائد
تصویر مصائد
جمع صید، جمع مصیده، شکار اندازی ها دام ها شکار گاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب رسان کوستار آنکه یا آنچه که با دیگری برخورد کند و صدمه زند، جمع مصادمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامد
تصویر محامد
جمع محمده، هو سرشست ها جمع محمدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
((مَ یِ))
جمع مصید و مصیده، دام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محامد
تصویر محامد
((مَ مِ))
جمع محمده، کردارهایی که موجب ستایش شود، خصلت نیکو
فرهنگ فارسی معین
خصایل، محمدت ها، صفات نیک، مکارم
متضاد: ذمائم
فرهنگ واژه مترادف متضاد