پشت سرهم. پیاپی متوالی. مسلسل. متصل: و از شیخ ابوعبداﷲ خفیف می آید رحمهاﷲ علیه که چون از دنیا بیرون شد چهل چلۀ پشتاپشت بداشته بود. (هجویری). پس از مطبخها هاون ها و چیزهای سنگی بیاویختند از نهیب جان، و بر سر او می زدند پشتاپشت تا سست شد و کشته گشت. (مجمل التواریخ والقصص). در این دعوی چهار بار پشتاپشت این سوگند بخورد. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 16). سپیدی روز، صنع کیست در دهر و سیاهی شب که میگردند بر یک دور پشتاپشت چون طاحون. سنائی. زخم پشتاپشت بر دل باز خورد از غم مرا نیک بشکستی از این غم گرهمه سندان بدی. مجیر بیلقانی. از تو پرسم چگونه دارد دل ور بود آفریده زآهن و سنگ طاقت غصه های پشتاپشت قوت زخمهای رنگارنگ. مجیر بیلقانی. - پشتاپشت گرفتن، به دفعات و پی هم و متوالیاً گرفتن: گو را گر صد گرفت پشتاپشت کمتر از چارساله پنج نکشت. نظامی (هفت پیکر ص 69)
پشت سرهم. پیاپی متوالی. مسلسل. متصل: و از شیخ ابوعبداﷲ خفیف می آید رحمهاﷲ علیه که چون از دنیا بیرون شد چهل چلۀ پشتاپشت بداشته بود. (هجویری). پس از مطبخها هاون ها و چیزهای سنگی بیاویختند از نهیب جان، و بر سر او می زدند پشتاپشت تا سست شد و کشته گشت. (مجمل التواریخ والقصص). در این دعوی چهار بار پشتاپشت این سوگند بخورد. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 16). سپیدی روز، صنع کیست در دهر و سیاهی شب که میگردند بر یک دور پشتاپشت چون طاحون. سنائی. زخم پشتاپشت بر دل باز خورد از غم مرا نیک بشکستی از این غم گرهمه سندان بدی. مجیر بیلقانی. از تو پرسم چگونه دارد دل ور بود آفریده زآهن و سنگ طاقت غصه های پشتاپشت قوت زخمهای رنگارنگ. مجیر بیلقانی. - پشتاپشت گرفتن، به دفعات و پی ِ هم و متوالیاً گرفتن: گو را گر صد گرفت پشتاپشت کمتر از چارساله پنج نکشت. نظامی (هفت پیکر ص 69)
جانوری است که او راسنگ پشت و لاک پشت نیز می گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). سلحفاه. (منتهی الارب) : مار این را خشک پشت و آن نمی خائید سر سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
جانوری است که او راسنگ پشت و لاک پشت نیز می گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). سلحفاه. (منتهی الارب) : مار این را خشک پشت و آن نمی خائید سر سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
طاقی فراخ که درآن چراغ نهند و قندیل گذارند. (از غیاث) (از آنندراج). مأخوذ از مشکوه تازی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). مشکاه. آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند... رسم الخط صحیح این کلمه در عربی مشکاه و رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی نویسندگان ایرانی آن را مانند حیات و زکات، ’مشکات’ نویسند. و رجوع به مشکاه و مشکوه شود
طاقی فراخ که درآن چراغ نهند و قندیل گذارند. (از غیاث) (از آنندراج). مأخوذ از مشکوه تازی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). مشکاه. آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند... رسم الخط صحیح این کلمه در عربی مشکاه و رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی نویسندگان ایرانی آن را مانند حیات و زکات، ’مشکات’ نویسند. و رجوع به مشکاه و مشکوه شود
آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند جایی که در آن چراغ نهند. توضیح رسم الخط صحیح آن در عربی مشکاه و در رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی بشیوه نویسندگان ایرانی در فارسی مشکات درست تر است
آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند جایی که در آن چراغ نهند. توضیح رسم الخط صحیح آن در عربی مشکاه و در رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی بشیوه نویسندگان ایرانی در فارسی مشکات درست تر است