جدول جو
جدول جو

معنی مشکاه - جستجوی لغت در جدول جو

مشکاه
(مِ)
سوراخ ناگذاره که چراغ نهند در وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر سوراخ غیرنافذ. و در سورۀنور: مثل نوره... یعنی سوراخی است که در آن چراغ است و گفته اند مشکاه لوله ای است در میان قندیل و مصباح فتیلۀ مشتعل است. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). روزن که گذاره ندارد در دیوار. (ترجمان القرآن). سوراخ ناگذاره که چراغ در وی نهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشکاه
مشکات درفارسی: چراغدان
تصویری از مشکاه
تصویر مشکاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکان
تصویر مشکان
(پسرانه)
مشک (ماده ای معطر در سنسکریت) + ان (نشانه جمع فارسی)، نام ناحیه ای درهمدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشکات
تصویر مشکات
منفذ و جایی که در آن چراغ بگذارند، هر جایی که در یا روی آن چراغ گذاشته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکچه
تصویر مشکچه
نوعی گل سرخ خوش بو که بیشتر در دامنۀ کوه ها می روید
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
جمع واژۀ ماشی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ماشون. (اقرب الموارد). پیادگان: قدم الحاج حتی المشاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ رَ / مُ کِ رَ)
از ’ش ک ر’، عشب مشکره، گیاه که شیر افزاید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گله کردن بسوی خدا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گله کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). گله کردن به کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به شکوه و شکایت شود، بیمار کردن و رنجانیدن کسی را. (منتهی الارب). بیمار کردن کسی را. (ناظم الاطباء). به درد و رنج انداختن کسی را. (از اقرب الموارد) ، آگاه کردن کسی را از بدی که در حق شخص کرده و گله کردن از وی. (ناظم الاطباء)
مشابه و مانند کسی گردیدن و قرین او شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مشاکهه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به مشاکهه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
قرابت و نزدیکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ کاتْ)
از ’ش ک ی’، مشکاه. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مشکاه بمعنی چراغدان: اﷲ نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح... (قرآن 35/24).
هرچه جز نورالسموات از خدای آن عزل کن
گر تو را مشکوه دل روشن شد از مصباح لا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 1).
وآنکه زین قندیل کم مشکوه ماست
نور را در مرتبت ترتیبهاست.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 91).
چشمشان مشکوه دان دلشان زجاج
تافته بر عرش و افلاک این سراج.
مولوی (مثنوی ایضاً ص 397).
رجوع به مشکاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَشْ)
مسیح. نزد یهودها آخرین روحی است که خداوند در قالب انسانی خواهد دمید، پیش ازآنکه کلیۀ ارواح به زمین فرودبیایند مسیح به وجود نخواهد آمد. (یشتها ج 1 ص 590). و رجوع به مسیح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
طاقی فراخ که درآن چراغ نهند و قندیل گذارند. (از غیاث) (از آنندراج). مأخوذ از مشکوه تازی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). مشکاه. آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند... رسم الخط صحیح این کلمه در عربی مشکاه و رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی نویسندگان ایرانی آن را مانند حیات و زکات، ’مشکات’ نویسند. و رجوع به مشکاه و مشکوه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مشکار، شتر مادۀ پرشیر. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بسیارشیر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمود غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به تتمۀ صوان الحکمه ص 179 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان است که 1050 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
(مَ چَ / چِ)
مشکیچه. مشکوله. (فرهنگ رشیدی). مشک کوچک. رجوع به مشکوله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ چَ / چِ)
گلی است که نسترن نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). از دستۀ گل سرخهای اصلی که دارای ساقه های طویل و خاردار است. (از گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 258)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان املش است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع شده و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ زَ / زِ)
مشک کوچک. (آنندراج). مشکچه. مشکیزه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مشتات. مشتا. (منتهی الارب). خانه زمستانی. (مهذب الاسماء). سرماجای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشتی ̍. (اقرب الموارد) : تا سخن به بحث نواحی خراسان رسید و از مربع و مصیف و مشتاه آن پرسید. (جهانگشای جوینی). و پادشاه در ’لم سر’ که مشتاه آن حدود بود مقام فرمود. (جهانگشای جوینی). و چون سلطان به شهر رسید خرابیها را مرمت فرمود و زمستان را عزیمت مشتاه مازندران به تقدیم رسانید. (جهانگشای جوینی). و قاآن بفرمود تا میان بلاد ختای و موضع مشتاه از چوب و گل دیوار کشیدند. (جهانگشای جوینی). و از آنجا روان گشتی، چنانکه آخر فصل خریف که ابتدای فصل زمستان ایشان است به مشتاه رسیدی. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مشتا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ پَ)
مشتبه گردیدن کار و مشکل شدن: اشکه الامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند جایی که در آن چراغ نهند. توضیح رسم الخط صحیح آن در عربی مشکاه و در رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی بشیوه نویسندگان ایرانی در فارسی مشکات درست تر است
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مشکک: ... ولفظ ابیض بر برف و عاج و آنرا مشککه خوانند. مونث مشکک
فرهنگ لغت هوشیار
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مشکاه آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند جایی که در آن چراغ نهند. توضیح رسم الخط صحیح آن در عربی مشکاه و در رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی بشیوه نویسندگان ایرانی در فارسی مشکات درست تر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشواه
تصویر مشواه
کباب پز کباب پز ابراز بریانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتاه
تصویر مشتاه
سرد سیر سرداب سردابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکات
تصویر مشکات
((مِ))
جایی که در آن چراغ بگذارند
فرهنگ فارسی معین
چراغ، زجاجه، مصباح، چراغدان، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد