جدول جو
جدول جو

معنی مشول - جستجوی لغت در جدول جو

مشول
(مِشْ وَ)
غربال خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، داس خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مشول
(ضَ ءَ)
کم گردیدن گوشت. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکل
تصویر مشکل
امر یا موقعیت سخت و دشوار، پوشیده، درهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشول
تصویر بشول
بشولیدن، پسوند متصل به واژه به معنای بشولنده، برای مثال کاربشولی که خرد کیش شد / از سر تدبیر و خرد بیش شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوش
تصویر مشوش
درهم، شوریده، پریشان، آشفته، نامرتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثول
تصویر مثول
به خدمت ایستادن، به حضور آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
آرزومند کننده، به شوق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
آمیخته شده، آغشته، آلوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
پناه، محل اعتماد، معتمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطول
تصویر مطول
طول داده شده، دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمول
تصویر شمول
همه را فرارسیدن، همه را فراگرفتن، احاطه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوه
تصویر مشوه
زشت رو، دارای چهرۀ زشت، زشت صورت، بدرو، بدگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملول
تصویر ملول
افسرده، اندوهگین، دل تنگ، بیزار، به ستوه آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد، دارای شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغول
تصویر مغول
قومی زرد پوست ساکن آسیای مرکزی، هر یک از افراد این قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعل
تصویر مشعل
چراغدان، جاچراغی، جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند، مطلق چراغ، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغ واره، چراغ بره، فانوس، مردنگی، قندیل، چراغ بادی، چراغبانه، چروند، چراغ پرهیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمول
تصویر مشمول
فراگرفته شده، در برگرفته شده، احاطه شده، جزء حکم یا گروهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
رجل ممشول، مرد کم گوشت ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجل ممشول الفخذ، اندک گوشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِشْ وَ لَ)
چیزی که با او بازی کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمول
تصویر شمول
احاطه کردن، فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تیز دست چست و چالاک ماهر، گزارنده کارها کار ساز، باهوش، دانش بینش، در کلمات مرکب معنی (بشولنده) دهد: کار بشول
فرهنگ لغت هوشیار
فراروی (کوچ)، در پیشگاه بودن، مانند کردن، نمایانی در فرزان بحضور آمدن بخدمت ایستادن: عتبه خدمت را بلب استکانت بوسه داد و با اقران و امثال خویش در پیشگاه مثول سر افکنده خجلت بایستاد، مانند کردن کسی را بکسی تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن بزمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران، بعضی از فلاسفه علم انسان را باشیا خارج به مثول بعنی تمثل اشیا نزد عالم و عاقل تعبیر کنند و این نظریه بعقیده محققان فلاسفه مردود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محول
تصویر محول
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی پهلوی دوالدار دارای دوال دوال دار، ظاهرا قماش کناره دار و مطرز و سجیف دار است (باستعاره از دوال چرم) : مدول یکی اطلس با نژاد بر آمد بگل گون والاچو باد. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
درکار، بکار، سرگرم کار، جای اشغال شده
فرهنگ لغت هوشیار
قندیل بزرگ مشبک و پایه دار که شبها در جلو پادشاهان و امرا کشند و نیز در عروس کشی پیشاپیش عروس کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
در هم آمیخته شیبانیده، آلوده آمیخته شده، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
درکار، سرگرم، دست به کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
پیچیده، دشوار، دشواری، چالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
امید ده، برانگیزنده
فرهنگ واژه فارسی سره