جدول جو
جدول جو

معنی مشمری - جستجوی لغت در جدول جو

مشمری(مُ شَمْ مَ)
تیزرفتاری:
قعده نقره خنگ روز، آمده در جنیبتش
ادهم شب فکنده سم کندرو از مشمری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 422)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشتری
تصویر مشتری
خریدار، کسی که چیزی می خرد
در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، سعد اکبر، سعد السّعود، ژوپیتر، قاضی چرخ، هرمز، برجیس، اورمزد، قاضی فلک، زاوش، زاووش، زواش، زوش
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ)
منسوب به کشمر:
ای سرو کشمری سوی باغ سداهرا
هرگز دمی نیایی و یکروز نگذری.
حقوری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی ص 17)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
در اساطیر لاتین پدر و پیشوای خدایان آن دوران و همانند زئوس (زاوش) در اساطیر یونان است. او پدر خود زحل را برانداخت و بر تیتان ها غالب شد و دریارا به نپتون و دوزخ را به پلوتون داد و زمین را برای خود نگه داشت. او خدای آسمان و روشنایی و زمان ورعد و برق بود. باروی روم که به وی اختصاص یافته مقر حکومتش بود. او از مدایح و توصیف های مذهبی برخوردار گشت. (از لاروس). خدای اعظم بت پرستان یونانی است اوپسر کیوان و در جزیره کریت تولد یافت و خرافات بت پرستان صفاتی را که مرکب از جمیع افعال شنیع و کریه وحیوانی بوده و در تصور بنی نوع بشر ممکن الوجود بود بدو نسبت می دادند. (از قاموس کتاب مقدس) :
به آئین یکی شهر شامس به نام
یکی شهریار اندر او شادکام
فلقراط نام از در مهتری
هم از تخم آقوس بن مشتری.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ستاره ای که سعد اکبر است. (منتهی الارب). ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند. (از اقرب الموارد). نام ستاره ای که بر فلک ششم است. اهل تنجیم آن را سعد اکبر دانند و آن را قاضی فلک نیز گویند، به فارسی برجیس و به هندی برهسپت و خانه اوقوس و حوت و شرف او در سرطان. (از غیاث) (از آنندراج). خانه او حوت و قوس است و بیت الشرف او در سرطان است. (مفاتیح). سیارۀ میان زحل و مریخ. خطیب فلک. قاضی فلک. هرمزد. اورمزد. زاوش. برجیس. هرمز. احور. قاضی چرخ. خانه و بیت او در برج قوس و حوت است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام ستارۀ برجیس که آن را ستارۀ برووخسپی و زاوش و زواش و زوش و فروزد و مژد و آورسر و هورمز و هورمزد و سعد اکبر و قاضی فلک نیزگویند. (ناظم الاطباء). بزرگترین ستارۀ منظومۀ شمسی و قطر آن 142000 کیلومتر است و دوازده قمر دارد. مدار این سیاره مابین مریخ و زحل است. (از لاروس). یکی از بزرگترین سیارات منظومۀ شمسی که بعد از زهره به چشم ما درخشان ترین ستارگان است. و از زمین 1295 مرتبه بزرگتر و فاصله اش تا خورشید 778 میلیون کیلومتر است. و در هر 9 ساعت و 55 دقیقه یک بار دور خود می گردد (حرکت وضعی) و هر 11 سال و 315 روز یک بار دور خورشید می گردد (حرکت انتقالی). این سیاره دوازده قمر دارد که چند تای آنها بوسیلۀ گالیله و ماریوس در سال 1610 میلادی کشف گردید و آخرین آنها که کوچکترین قمر این سیاره است در سال 1951 میلادی کشف شده است:
فروزنده چون مشتری بر سپهر
همه جای شادی و آرام و مهر.
فردوسی.
چو قیدافه را دید بر تخت گفت
که با رای تو مشتری باد جفت.
فردوسی.
بیامد شهنشاه ازینسان به دشت
همی تاجش از مشتری برگذشت.
فردوسی.
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم.
لامعی.
وز مشتری و قمر بیارایی
مر قبۀ زین و اوستامش را.
ناصرخسرو.
چو در تاریک چه یوسف منوّر مشتری در شب
در او زهره بمانده زرد وحیران چون زلیخایی.
ناصرخسرو.
اگر عقل در صدر خواهی نشسته
نشانده در انگشتری مشتری را.
ناصرخسرو.
با نکوخواه تو باشد مشتری را صلح و مهر
با بداندیش تو کیوان را خلاف و کین بود
بهرۀ آن آفرین باشد ز سعد مشتری
قسم این از نحس کیوان فریه و نفرین بود.
امیرمعزی.
سدس طبع و صفای رای تو نیست
مشتری را به گنبد سادس.
سوزنی.
بر قدحهای آسمان زنار
مشتری طیلسان دراندازد.
خاقانی.
خورشیددلی و مشتری زهد
احمدسیری و حیدراحسان.
خاقانی.
مشتری هر سال زی برجی رود ما را چو ماه
هر مهی رفتن به جوزا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
مشتری فر وعطاردفطنت است
تحفه هاش از مدحت آرایی فرست.
خاقانی.
عطارد تلمیذ افادت او بود و مشتری سعادت او. (ترجمه تاریخ یمینی).
چون مشتری از افق برآمد
با او ز در دگر درآمد.
نظامی.
مشتری سحرسخن خوانمش
زهرۀ هاروت شکن دانمش.
نظامی.
سعادت برگشاد اقبال را دست
قران مشتری در زهره پیوست.
نظامی.
گرم به گوشۀ چشمی شکسته وار ببینی
فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت.
سعدی.
- مشتری اثر، آن که دارای خاصیت مشتری باشد از نیکبختی و مقام قضاوت:
خورشید مشتری اثر تیرمنطقی
جوزای دولت افسر اقبال منطقی.
مختاری (دیوان چ همایی ص 514).
- مشتری بخت، نیک بخت:
چو آگه شد که شاه مشتری بخت
رسانید از زمین بر آسمان تخت.
نظامی.
- مشتری پیکر، که پیکری چون مشتری، به سعد بودن و عظمت و جلال داشته باشد:
به یاد شه آن مشتری پیکران
چو زهره کشیدند رطل گران.
نظامی.
شها شهریارا جهان داورا
فلک پایگه مشتری پیکرا.
نظامی.
- مشتری چهر، نیک طالع. مبارک روی. که چهره اش مبارک و سعد باشد. که نیکبختی از رخسارش نمایان باشد:
بهرام نژاد مشتری چهر
درّ صدف ملک منوچهر.
نظامی.
و رجوع به مشتری رخسار شود.
- مشتری خصال، آن که خصالش چون مشتری بود. نیک خصال. که خصالش چون مشتری سعد باشد:
آن مشتری خصال گر از ما حکایتی
پرسد جواب ده که بجانند مشتری.
سعدی.
- مشتری رای، که رای مشتری، قاضی فلک را دارد. که رائی استوار دارد: مشتری رای عطاردضمیر. (حبیب السیر چ طهران جزو چهارم از ج 3 ص 322).
- مشتری رخسار، مشتری چهر:
مشتری رویی و هر دل مشتری روی ترا
مشتری رخسارگان را کم نباید مشتری.
لامعی.
و رجوع به مشتری چهر شود.
- مشتری روی، مشتری چهر. مشتری رخسار. و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مشتری سعادت، سخت نیکبخت. که چون مشتری سعد اکبر باشد: وزیر هفتم که زحل همت و مشتری سعادت بود چون این خبر بشنید کس به سیاف فرستاد. (سندبادنامه ص 256).
- مشتری صفوت، در بیت زیر ظاهراً به معنی مشتری برگزیده و آنچه که لایق و مورد خواهانی مشتری باشد آمده است:
حوت و سرطان است جای مشتری و آن بر که هست
مشتری صفوت که در وی حوت و سرطان دیده اند.
خاقانی.
- مشتری ضمیر، که باطنش چون مشتری، قاضی فلک است. که رائی استوار دارد: آفتاب رحمت، قمرسریر، کیوان منزلت، مشتری ضمیر. (حبیب السیرچ طهران جزو اول ج 3 ص 1).
- مشتری طلعت، مشتری چهر. مشتری رخسار: ماه جبهتی، مشتری طلعتی، صخره گذاری، صحرانوردی. (سندبادنامه ص 251). و رجوع به مشتری چهر ومشتری رخسار شود.
- مشتری عارض، مشتری چهر:
او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است
مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره لقاست.
فرخی.
و رجوع به مشتری چهر شود.
- مشتری عذار، که عذار و چهره اش چون مشتری مبارک و درخشان و دل انگیز باشد: مشتری عذاری، زهره دیداری، که آتش عشق او آب حیات جانها بود. (سندبادنامه ص 259). از این جعدمویی، سمن بویی، ماه رویی، مشتری عذاری. (سندبادنامه ص 235).
- مشتری نظر، چون مشتری باریک بین و نیکودیدار:
زآن که ملک بوالمظفر آدم ثانی است
قدرت او شیث مشتری نظر آورد.
خاقانی.
- مشتری نهاد، که بنیاد و سرشتش چون مشتری بر نیکی و نیکبختی نهاده شده باشد:
امشب بر من زمانه شاد آورده ست
جوزافش و مشتری نهاد آورده ست.
مجیر بیلقانی.
- مشتری وار، مانند مشتری، همچون مشتری:
مشتری وار به جوزای دو رویم به وبال
چه کنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند.
خاقانی.
مشتری وار بر سپهر بلند
گور کیوان کند به سم ّ سمند.
نظامی.
- مشتری همم، که همتش چون مشتری بزرگ و درخشان و تابان باشد:
من آینه ضمیرم و تو مشتری همم
از تو جمال همت و از چاکر آینه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
مجمر بودن. حالت و چگونگی مجمر را داشتن:
کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان
خاک درت مثلثی دخمۀ چرخ مجمری.
خاقانی.
و رجوع به مجمر شود
لغت نامه دهخدا
ارژنی منسوب به مرمر: ساخته از مرمر: مجسمه مرمری، مانند مرمر: سینه مرمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
خریدار، خرنده، آنکه چیزی میخرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشمشی
تصویر مشمشی
پارچه نازک شبکه دار توز (در آذربایجان)
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ تَ رِ))
پنجمین و بزرگترین سیاره از سیارات منظومه شمسی که هر 12 سال یک بار به دور خورشید می گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
((مُ تَ))
خریدار. مجازاً، خواستار، خواهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
اورمزد، خریدار، هرمز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
عميلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
Customer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
client
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
顾客
دیکشنری فارسی به چینی
مرمرین، سنگ مرمر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
گاہک
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
ลูกค้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
mteja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
לקוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
pelanggan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
고객
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
müşteri
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
গ্রাহক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
ग्राहक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
cliente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
klant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
клієнт
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
клиент
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
klient
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
Kunde
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
cliente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشتری
تصویر مشتری
cliente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی