مهربانی و نصیحتگری: بر ملک و خانه تو ملک مشفقی نمود گر مشفقی نمود مر او را فلک، رواست. فرخی. این سخن گفت و چون از این پرداخت مشفقی کردو مهربانی ساخت. نظامی
مهربانی و نصیحتگری: بر ملک و خانه تو ملک مشفقی نمود گر مشفقی نمود مر او را فلک، رواست. فرخی. این سخن گفت و چون از این پرداخت مشفقی کردو مهربانی ساخت. نظامی
بغدادی است و در خدمت مولانا لسانی بلکه مولانا را، بجای فرزند بود. بخدمت ارباب شعر رسیده و در قوافی وقوفی دارد. جواب مطلع کمال خجندی که: سرو دیوانه شده از هوس بالایش میرود آب که زنجیر نهد برپایش. گفته، این غزل از اوست: گر کند در نظرم جلوه قد رعنایش سر نهد مردمک دیده من برپایش سرو پیش قد او لاف زد از رعنایی باد آمد بچمن تا بکند از جایش سنبل آشفته شده در چمن از طرۀ او آتش افتاده به گل از رخ بزم آرایش. (تحفۀ سامی ص 138) آذر بیگدلی در آتشکده آرد: به کرباس فروشی اوقات میگذراند و بسیار نیک ذات و خجسته صفات بود. از اوست: قاصدم مژده به بیماری اغیار آورد جان فدایش که رساند خبری بهتر از این. و رجوع به آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 260 شود
بغدادی است و در خدمت مولانا لسانی بلکه مولانا را، بجای فرزند بود. بخدمت ارباب شعر رسیده و در قوافی وقوفی دارد. جواب مطلع کمال خجندی که: سرو دیوانه شده از هوس بالایش میرود آب که زنجیر نهد برپایش. گفته، این غزل از اوست: گر کند در نظرم جلوه قد رعنایش سر نهد مردمک دیده من برپایش سرو پیش قد او لاف زد از رعنایی باد آمد بچمن تا بکند از جایش سنبل آشفته شده در چمن از طرۀ او آتش افتاده به گل از رخ بزم آرایش. (تحفۀ سامی ص 138) آذر بیگدلی در آتشکده آرد: به کرباس فروشی اوقات میگذراند و بسیار نیک ذات و خجسته صفات بود. از اوست: قاصدم مژده به بیماری اغیار آورد جان فدایش که رساند خبری بهتر از این. و رجوع به آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 260 شود
مهربان و نصیحت گر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهربانی کننده. (آنندراج) (غیاث). خیرخواه: باش از برای رعیت پدر مشفق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). چنان نمود که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی). لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاه داریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). گه سیاه آید بر تو فلک داهی گه تو را مشفق و یاری ده و یار آید. ناصرخسرو. مشفق ترزیردستان آن است که در رسانیدن نصیحت مبالغت واجب بیند. (کلیله و دمنه). شتر گفت بیار ای یار مشفق. (کلیله و دمنه). و اگر مشفقی باشد که این ترتیب بداند کردن مال بسیار آنجا حاصل گردد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 14). دادار جهان مشفق هر کار تو بادا کو را ابدالدهر جهاندار تو بایی. خاقانی. مشفق پدر، مرید پسر به بود که نخل بر تن کمر بخدمت خرما برافکند. خاقانی. مشفق ترین هواخواهان آن است که... (سندبادنامه). شواهد سرایر ناصحان مشفق... هر لحظه مستحکمتر است. (سندبادنامه ص 10). من غم تو میخورم تو غم مخور بر تو من مشفق ترم از صد پدر. مولوی. مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان. (گلستان). از همگان بی نیاز و بر همه مشفق از همه عالم نهان وبر همه پیدا. سعدی. ، ترسان و مرد بیمناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترسنده بر کسی. (آنندراج)
مهربان و نصیحت گر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهربانی کننده. (آنندراج) (غیاث). خیرخواه: باش از برای رعیت پدر مشفق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). چنان نمود که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی). لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاه داریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). گه سیاه آید بر تو فلک داهی گه تو را مشفق و یاری ده و یار آید. ناصرخسرو. مشفق ترزیردستان آن است که در رسانیدن نصیحت مبالغت واجب بیند. (کلیله و دمنه). شتر گفت بیار ای یار مشفق. (کلیله و دمنه). و اگر مشفقی باشد که این ترتیب بداند کردن مال بسیار آنجا حاصل گردد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 14). دادار جهان مشفق هر کار تو بادا کو را ابدالدهر جهاندار تو بایی. خاقانی. مشفق پدر، مرید پسر به بود که نخل بر تن کمر بخدمت خرما برافکند. خاقانی. مشفق ترین هواخواهان آن است که... (سندبادنامه). شواهد سرایر ناصحان مشفق... هر لحظه مستحکمتر است. (سندبادنامه ص 10). من غم تو میخورم تو غم مخور بر تو من مشفق ترم از صد پدر. مولوی. مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان. (گلستان). از همگان بی نیاز و بر همه مشفق از همه عالم نهان وبر همه پیدا. سعدی. ، ترسان و مرد بیمناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترسنده بر کسی. (آنندراج)
تخته و کاغذ که بر آن مشق حروف کرده باشند. (غیاث) (آنندراج). منسوب به مشق. (ناظم الاطباء) : به رنگ کاغذ مشقی سیاه میماند اگر به فرض مجسم شود نوافل ما. میرزا عبدالغنی مقبول (از آنندراج)
تخته و کاغذ که بر آن مشق حروف کرده باشند. (غیاث) (آنندراج). منسوب به مشق. (ناظم الاطباء) : به رنگ کاغذ مشقی سیاه میماند اگر به فرض مجسم شود نوافل ما. میرزا عبدالغنی مقبول (از آنندراج)
ابوبکر محمد بن سعید بن شفق شفقی بغدادی. وی از موسی بن اسحاق انصاری روایت کرد و علی بن حسن بن مثنی عنبری استرآبادی و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
ابوبکر محمد بن سعید بن شفق شفقی بغدادی. وی از موسی بن اسحاق انصاری روایت کرد و علی بن حسن بن مثنی عنبری استرآبادی و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
منسوب به شفق. سرخی شام و بامداد، سرخ و گلگون. (ناظم الاطباء). سرخرنگ. (آنندراج) : قسم به ساقی کوثر که ازشراب گذشتم ز بادۀ شفقی همچو آفتاب گذشتم. صائب تبریزی (از آنندراج) منسوب به جد ابوبکر محمد بن سعید بن شفق شفقی بغدادی. (از لباب الانساب)
منسوب به شفق. سرخی شام و بامداد، سرخ و گلگون. (ناظم الاطباء). سرخرنگ. (آنندراج) : قسم به ساقی کوثر که ازشراب گذشتم ز بادۀ شفقی همچو آفتاب گذشتم. صائب تبریزی (از آنندراج) منسوب به جد ابوبکر محمد بن سعید بن شفق شفقی بغدادی. (از لباب الانساب)
شاعری است که اسدی بیتی از او را شاهد کلمه ’خیری’ بمعنی رواق در لغت فرس آورده و آن این بیت است: روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 522)
شاعری است که اسدی بیتی از او را شاهد کلمه ’خیری’ بمعنی رواق در لغت فرس آورده و آن این بیت است: روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 522)
در مشهد به کاسه گری منسوب بود. وبه خدمت بسیار عزیزان و مردان رسید، و منظور نظر کیمیا اثر ایشان گردیده و این بیت در شکایت از اوست: از چیست سرخ، پنجۀ مرجان و پای بط گر خون بجای آب روان نیست در بحار. (مجالس النفایس ص 215)
در مشهد به کاسه گری منسوب بود. وبه خدمت بسیار عزیزان و مردان رسید، و منظور نظر کیمیا اثر ایشان گردیده و این بیت در شکایت از اوست: از چیست سرخ، پنجۀ مرجان و پای بط گر خون بجای آب روان نیست در بحار. (مجالس النفایس ص 215)
محمد بن محمد موفقی. کاتب نزیل مصر. محدثی بود سخت بخشنده و نیکوکار و از پدرش ابوالحسین عبدالکریم بن احمد بن ابوجدار الصواف روایت دارد و ابومحمد عبدالعزیز نخشبی از او روایت کرده است. (از لباب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
محمد بن محمد موفقی. کاتب نزیل مصر. محدثی بود سخت بخشنده و نیکوکار و از پدرش ابوالحسین عبدالکریم بن احمد بن ابوجدار الصواف روایت دارد و ابومحمد عبدالعزیز نخشبی از او روایت کرده است. (از لباب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
شرقی. منسوب به مشرق. (از ناظم الاطباء) : هر شب قبای مشرقی صبح را فلک نور از کلاه مغربی او برد بوام. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 300). هرچه دهدمشرقی صبح بام مغربی شام ستاند بوام. نظامی (مخزن الاسرار چ وحید دستگردی ص 139)
شرقی. منسوب به مشرق. (از ناظم الاطباء) : هر شب قبای مشرقی صبح را فلک نور از کلاه مغربی او برد بوام. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 300). هرچه دهدمشرقی صبح بام مغربی شام ستاند بوام. نظامی (مخزن الاسرار چ وحید دستگردی ص 139)
کار مشاق. عمل مشاق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خطآموزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل خوشنویس. (یادداشت ایضاً) ، عمل آموختن رفتن و تیراندازی و سواری و جز اینها در نظام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صنعت زرسازی. کیمیاگری. عمل کیمیاگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تحمل کار دشوار. رنج بردن. سختی کشیدن: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 3)
کار مشاق. عمل مشاق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خطآموزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل خوشنویس. (یادداشت ایضاً) ، عمل آموختن رفتن و تیراندازی و سواری و جز اینها در نظام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صنعت زرسازی. کیمیاگری. عمل کیمیاگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تحمل کار دشوار. رنج بردن. سختی کشیدن: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 3)
مروسیک ورزیک منسوب به مشق. یاطیاره (هواپیمای) مشقی. هواپیمایی که برای تمرین هوانوردان بکار رود. یا گلوله مشقی. گلوله ای خفیف که در تمرین عملیات نظامی بکار رود و مهلک نیست
مروسیک ورزیک منسوب به مشق. یاطیاره (هواپیمای) مشقی. هواپیمایی که برای تمرین هوانوردان بکار رود. یا گلوله مشقی. گلوله ای خفیف که در تمرین عملیات نظامی بکار رود و مهلک نیست