جدول جو
جدول جو

معنی مشعوف - جستجوی لغت در جدول جو

مشعوف
شیفته، دل باخته، خوشحال، خوش دل
تصویری از مشعوف
تصویر مشعوف
فرهنگ فارسی عمید
مشعوف
(مَ)
دیوانه و شیفتۀ دل رفته از جنون و بیم و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). شیفته و عاشق و محب. (غیاث). عاشق. سخت دوستدار. شیفته. (یادداشت دهخدا) :
مکشوف به کوشش و به بخشش
مشعوف به قادم و به ذاهب.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 14).
، خوشحال و خوشدل. (ناظم الاطباء) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف، حمد و ثنای باری جلت قدرته و علت کلمته است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6). مستوجب آن گردد که خاطر عاطر دریامقاطر فیض مآثر ملوک و امراء نامدار مسرور و مشعوف شود. (بهجت الروح ص 88)
لغت نامه دهخدا
مشعوف
دیوانه و شیفته دل رفته از جنون و بیم
تصویری از مشعوف
تصویر مشعوف
فرهنگ لغت هوشیار
مشعوف
((مَ))
شیفته، دلباخته، خوشحال، خوشدل
تصویری از مشعوف
تصویر مشعوف
فرهنگ فارسی معین
مشعوف
خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور، دلباخته، شیفته
متضاد: مغموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشعوذ
تصویر مشعوذ
مشعبد، شعبده باز، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشغوف
تصویر مشغوف
دلداده، فریفته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مغلوب به بزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مردم فرودست و ناکس و وضیع، مقابل شریف: رئیس و مرئوس و شریف و مشروف روی به درگاه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامش حاجی امام قلی آقا و برادر مهتر موسی خان وصاف و جوانی نجیب و بلندهمت بود. ملازمت امور دیوانی را ترک کرد، و با مشایخ اهل حال و معارف اهل کمال رابطۀ کامل حاصل کرد. از اوست:
نه هراس دوزخ و نی هوس بهشت ما را
شود آخر آنچه اول شده سرنوشت ما را.
و رجوع به مجمعالفصحاء ج 2 صص 945-946 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دینار مشوف، دینار جلایافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درهم مشوف، درهمی روشن. (مهذب الاسماء) ، جمل مشوف، شتر قطران مالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گشن تیزشده به گشنی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آراسته به پشم رنگین و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر آراسته به پشم رنگین و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شعفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شعفه، به معنی سر کوه و سر هر چیزی. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کور. (منتهی الارب) (آنندراج). کور و نابینا. (ناظم الاطباء). نابینا. کور. اعمی. ضریر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دو چند کرده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لرزه گرفته. (منتهی الارب). لرزه گرفته از بیم و یا از سرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتری که نشان مشعب داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَعْ وَ)
شعبده کننده. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود، مسحور و افسون شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُشَعْ وِ)
شعبده باز و افسونگر. (منتهی الارب) (آنندراج). مشعوذ. که شعبده کند. و صیغۀ مفعول یعنی ’مشعوذ’ برای مبالغه به کار رود. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
دانستن و دریافتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مشعوراء. مشعوره. رجوع به شعر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شعر مشعون، موی پراکنده و ژولیده، مجنون و مشعون از اتباع است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که اندرون دلش چیزی رسیده باشد. (غیاث). شیفته و دیوانه در دوستی و عشق. (از اقرب الموارد) : زنبور انگبین بر نیلوفر نشیند وبه رایحه معطر و نسیم معنبر آن مشغول و مشغوف. (کلیله و دمنه چ قریب ص 92).
ای عراق، اﷲ جارک نیک مشغوفم به تو
وی خراسان، عمرک اللّه سخت مشتاقم به تو.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شفاف و روشن و تنک که از زیر آن چیزی پیداو نمایان باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سعف. رجوع به سعف شود، صبی مسعوف، کودک شیرینه برآورده. (منتهی الارب). کودک که دچار ’سعفه’ شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
طعام مذعوف، طعام زهرآمیخته. (منتهی الارب). طعامی که در آن ذعاف یعنی سم قاتل و زهر زودکشنده باشد. (از متن اللغه). مسموم. (اقرب الموارد) ، دوای زهردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مبتلای به رعاف. (یادداشت مرحوم دهخدا). مبتلی به خون دماغ. رجوع به رعاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشعوف شدن
تصویر مشعوف شدن
شاد شدن خوشحال گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعوف گردیدن
تصویر مشعوف گردیدن
مشعوف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوف
تصویر شعوف
جمع شعفه، سر ها سر کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشغوف
تصویر مشغوف
دیوانه شیفته برابر است با مشعوف دیوانه محبت شیفته مفتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعوذ
تصویر مشعوذ
افسون زده جادو شده شعبده باز حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعود
تصویر مشعود
افسون زده جادو شده
فرهنگ لغت هوشیار
معین بر آن است که این واژه در تازی نیامده (زیرا شرف فعل لازم است و از آن اسم مفعول نسازند) این واژه در منتهی الارب و آنندراج آمده و گمان می رود که با مشرف هم پیوند و همخانواده باشد زیر دست وضیع مقابل شریف: رئیس و مرووس و شریف و مشروف... توضیح این صورت در عربی نیامده چه شرف فعل لازم است و از آن اسم مفعول نسازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشغوف
تصویر مشغوف
((مَ))
دیوانه محبت، شیفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشروف
تصویر مشروف
((مَ))
وضیع، مقابل شریف
فرهنگ فارسی معین
شاد کردن، خرسند گردانیدن، خوش وقت کردن، خوشحال کردن، مسرور کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شادمان گشتن، مسرور شدن، خوش وقت شدن، شاد شدن، خوش حال شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد